-
روزی روزگاری زنی وجود داشت که سرش را گذاشت در فر آشپزخانه|چارلز بوکوفسکی
پنجشنبه 31 فروردین 1402 02:21
ترور سرانجام تقریبا تحملپذیر میشود اما نه هرگز به تمامی ترور چون گربه میخزد سینهمال میخزد چون گربه در دوار ذهنم صدای قاه قاه تودهها را میتوانم بشنوم آنها قوی هستند آنها زنده خواهند ماند مانند سوسک هرگز چشم از سوسک برندار دیگر آن را هرگز نخواهی دید. تودهها همهجا هستند آنها میدانند چگونه کارها را انجام دهند:...
-
شکست دادن|چارلز بوکوفسکی
چهارشنبه 30 فروردین 1402 03:37
شنیدن بروکنر از رادیو در عجبم که چرا در جنون مطلق نیستم در مورد آخرین جداییام از دوستدختر اخیرم در عجبم که چرا در خیابانها نمیرانم مست در عجبم که چرا در اتاقخواب نیستم در تاریکی در تاریکی سخت-شدید در حال تعمق دریده-شکافخورده از افکار ناتمام به گمانم در نهایت مثل یک مرد عادی: زنان بسیاری را میشناسم و به جای...
-
یک شعر بیرحم|چارلز بوکوفسکی
دوشنبه 28 فروردین 1402 22:31
در نوشتن میغلتند پمپاژ اشعار- پسران جوان و اساتید دانشکدهها زنان-همسرانی که تمام عصر شراب مینوشند درحالیکه شوهرانشان در حال کارند آنها در نوشتن میغلتند همان نامها در مجلات یکسان نوشتن هرکدام هر سال کمی وخیمتر میشود و اشعار بیشتری را پمپاژ میکنند مانند یک ستیز است یک ستیز است با نشان چیرگی نامرئی آنها...
-
ناهار یکشنبه سر یه مأموریت مقدس|چارلز بوکوفسکی
سهشنبه 1 شهریور 1401 06:14
تو روز روشن چاقو خورد، از سر خیابون میاومد دستاشو روی دل و رودش گرفته بود، و خون میچکید رو سنگفرش. هیچکسی حاضر نشد صف رو ترک کنه تا بهش کمک کرده باشه. اون خودش رو به درگاه مأموریت رسوند، توی راهرو غش کرد منشی سرش داد زد، «هی، تو، حرومزاده، چه غلطی میکنی؟» بعد به آمبولانس زنگ زد اما مرد مرده بود وقتی اونا اونجا...
-
عادت دارم برای هنری میلر متأسف باشم|چارلز بوکوفسکی
سهشنبه 1 شهریور 1401 02:00
وقتی پیر شد از نوشتن دست کشید، سطحی و سرسری کار کرد با یه سری نقاشی و تبلیغاتی که تو روزنامۀ دِیلی بِرون برای منشیگری تحویل میداد. هنری زنهای آسیایی و جوون رو ترجیح میداد و اونایی که میاومدند و کارای جزئی براش انجام میدادن و عاشق اونا میشد، اگرچه سکسی در کار نبود. برای اونا نامه مینوشت، تمام نوشتههاش به سمت...
-
نظرات دربارۀ آخرین کتاب شعرم|چارلز بوکوفسکی
دوشنبه 31 مرداد 1401 01:41
بهتر از همیشهای. خوب قاپ زدی. ریدی. مادرم ازت متنفره. مایهدار. بهترین نویسندۀ انگلیسیزبان خودتی. میشه بیام ببینمت؟ مثله خودت مینویسم، اما بهتر. چرا بِاِموِ میرونی؟ چرا شعرخونیهای بیشتری اجرا نمیکنی؟ هنوز میتونی شق کنی؟ آلن گینزبرگ رو میشناسی؟ نظرت دربارۀ هنری میلر چیه؟ میشه یه مقدمه برای کتاب بعدیم بنویسی؟...
-
تعقیب|سیلویا پلات
پنجشنبه 27 مرداد 1401 02:34
تعقیب در اعماق جنگل تصویر تو مرا تعقیب میکند. -راسین پلنگیست که در کمین من است: روزی مرگ مرا رقم خواهد زد؛ حرصش جنگلها را شعلهور کرده است، او شاهانهتر از خورشید در پی شکار پرسه میزند. نرم و آرام میلغزد، همیشه پشت سرم در حرکت است. از شوکرانی بیثمر، غار غار ویرانگر کلاغان میآید: شکار برقرار است و دام را ظاهر...