سکسوگرافی علیه کشتار جنسی در تمایل به آشکار کردن متن...
پستانمندی، وقتی مکیدن، زندگی را در تن میدمد...
کلمات دستوری مرتکب جنایت میشوند وقتی بدن کشته شود.
شدت خون، شقشدن و ارگاسم در یک وضعیت مُسری...
کمونیسم: اخلاق بردگان.
سطح حیوانی: گلههای پراکنده. شکل سایبر: رمههای بُریدهسر.
من وقتی شنود میشود، یعنی یک ممنوعیت چند زبانی ست.
آزادی: نیروی گسست، پیشروی و آفریدن است...
برهنگی، آفرینشگر است...
سکس: ارگاسم زیباییشناسیک مرگ است.
نوشتار، تمایز من با تمام دنیاهای دیگر است...
برای بردگان، معنای هستی پول است و بیمعنایی یعنی توحش.
روح چندهزارساله، گوشت را میشکافد و چشمهایش را بر تاریکترین حدود نزدیک میکند...
آوارگی من در هر لحظه خط را به من نشان میدهد...
سکسوگرافی برای دیدن صورتهای پنهان اشیاء و نقابهای هر روز...
1
احساسی سکسی ست
این قدر که بدن میان صلبیت و سیالیت میلغزد
تنی ست که از جاده جداشده از مار
دور درخت پیچیده
و زبانش شبیه روزی ست
که نام تو را فراموش کردم به کوهستان ببرم
به شکافی که اهلش نیستی و شب که از آن تو نیست
در لخت شدن و لب گرفتن
از کلماتی که نمیتوانی به آنها آغشته شوی
و چیزی برداشته باشی
چرا که برودتی آخر-زمانی ست
و دست مردگان از نادیدنی تو را میکشد به کنار
به کاری که از دهان تو جدا میافتد
تا یک صفحه اضافه شود
یک راه نامکشوف از انگشتها
حرکتی اریب و نامتقارن بر پستانهات
که شتاب گوشت را هذیانی میکند
و نفسهات از دمیدن زبانی مخفی میان تنت خبر میدهد
مایل به رهاشدن در سکس
که از کلمه دور میشود
صورتی ست که زیر صورتت ساخته میشود
و تو را از تو جدا میکند
احساسی ست که گوشت را از گوشت فاصله میدهد
و تن تجربهشده درهای ست در تمایل بنفش
تو را با درههایی از فراموشی شناختم
صداهایی برآمده از بیمعنایی که تو را تنها میکند
میان ابلهان و عاقلان
با چشمهای شاد و اندوهناک و بیحس
که چیزی برای عبور از سطح ندارد
جز دهانی با کلمات معاصر که میخواهد
چیزی گفته باشد برای ورود
اما اینجا برای از کار میافتد، بیاثر است
زبانی ست جداشده از شکلهایی که برای هم ساخته میشود
استخوانهایی ست که در به روی جماعت میبندد
و از گله جدا میشود
صورتی ست بازگشته از کشتارهای کلان
با شبحی از آغوش آینده که تو را میفریبد
چون پستانی که مکیدنش را مانند خیالی خوش آغاز میکنی
چون حالت نیامده تو را خواهد ربود و خواهد کشت
لحظهای ست که تنهاتر میشوی
و مایلی که دست به معنا ببری و چیزی دیگر ظاهر کنی
کلمهای که تمام حرکات پیش را به جایی منتقل کند
روایتی که کلههای تلویزیونی توده را به یک راه برده باشد
چون کار پاندورا، مایلی بردهها را دست انداخته باشی
دست بردگان را نگیری
و گذاشته باشی یکی یکی چیزی را نابود کنند که معنایش را نمیدانند
و خود را از دیگری جدا کنی
چرا که جمجمههای به خاک سپردهشدهی تاریخ را دیدی
لحظهای را که تا ریخته میشود
همه چیز شکافته میشود و صورت دیگری به خود میگیرد
صورتی که زیر صورت دیگر پنهان میشود
جا که وقتی چیزی گفته میشود تا چیز دیگر محو شود
ناگفته تنها چون روزی گستردهشده حفاری یک حرکت باشد
چرا که بیاشاره باقی مانده
شیئی ست که از بریدن سریعتر است
مانند چاقویی از میان رانهات که اتفاقی تو را هذیانی میکند
میان جسمیتی که زیر آبها پنهانشده
زیر زبانت که وقتی کشیده میشود
احساسی ست که از جسمهای زبانیات گسسته میشود
منشورهایی ست که هریک از انشقاق صورتهای مثالی میآید
آهی که لحظهی انتحار شدتها خواهد بود...
2
از خواننده خواسته میشود خود را در جای دیگری تصور کند
و جماعتی را در میان خود بکشد
و خود را در کشتن داخل کند
مثل وقتی که وارد میشود
ورود میکند به قضیه
و قضیب تبدیل به آلت میشود
دخولی که منشاء شر دانسته میشود
و لازم است برایش کتابت کرد
و لا چنان است در فارسی که به چیز دیگر برگردان میشود
شکافتن یک سطح که معنای شطح گون میدهد
نمیدهد به تو چیزی را که میخواهی
مگر آنکه تبدیل به عدد شوی
که از میان درخت چون پیامی منتقل شود
وضوحی از یک وضعیت دوره ای -از ران و دهان-جادهای ست که تو را پرت نمیکند
احتمالا میبلعد چون مار خواهد بود حوالی غروب
چند والی به چشم میخورد از خطوط عتیقهی تکه پاره شده
که در وضع امروز حالت مگویی دارد نه این که مثلا سِر باشد
شاید سری ست که لازم است تقطیع شود
وقتی که مرگ ارجاعی به وضعیت بانکی خواهد بود
و شق شدگی جمعی از پس چند کلمهی بیمعنی به روزهای سگ گره خواهد خورد
مثل وقتی که او خوب میخورد
تا پستانهایش شکل بگیرد
نزدیک ماه شود
و تصور کند هذیانی را شکل میدهد که میتواند با آن دیگری را دیوانه کند
دیوهایش را رها کند از حدود
با وردهایی که در دهان کاشته میشود
چشمهایت از حدقه بیرون خواهد آمد
مانند شبی که در تکان تکان گوشت منقبض شدهی تنت
کسی میخواست از میان استخوانهایت بگریزد
پوستت را بدرد و تو را کشته باشد
چرا که دلیلش را نمی دانستی
تنها میخواستی به اوج برسی
به جایی ذهنی که احتمالا مرتبط به نیروی گرانش است
با منشاء کشف ناشده
هنوز میخواستی دستهایت را حلقه کنی
و حقههای ناهمگون از حلقت بیرون بکشی
القا کنی که صورتت جداشده از چند هزار روز پیش است
چند هزار شب انباشتشده از حرفهایی که جمجمهی حیوان را به قهقهه میکشاند
به جایی که جنگل گسست از تکنولوژیک خواهد بود
مثلا چنین خطی یک لکنت است که خواننده باید بداند
بهتر است در خیال خود غرق شود
و به چیزهای اساسی بپردازد
به اینکه میتواند هنوز از خواندن خطوط بعد دست بکشد
یا به کارهای همیشگی بپردازد
کارپردازی کلمات انباشت شده، پراکنده یا دوردست
بعد دست به طبقهبندی میزند، بر اساس شدت، بر مبنای تن و حالت کاربردی
وقتی گفته باشی این لبها چقدر شبیه چیز دیگری باز و بسته میشود
یعنی چیزی را پنهان میکنی مثل یک چاقو
یا ترجیح میدهی به فکر کردن به چیزی تا از کردنش فاصله بگیری
و متوجه میشوی تاریکی شفافیت زبانی ست که در آن پرسه میزنی...
3
پرتکرارترین کلمه در یک زبان چیست
پر بسامدترین جمله که زبان را در هم میتند
پنهانترین عبارتی که در روز مخفی میشود
زبانی ست که هیچگاه به سطح نمیآید...
انگار چنین الگویی در امر زبانی ست، وقتی صورتی از مقابل صورتم رد میشود، مثل این است که آنچه حیوانی ست تشدیدشده و تبدیل به تکه ای شیء-محور میشود، مجموعه تصاویری کار-گذاشته شده در یک جمجمه که اجزای دیگر را دست-کاری میکند وقتی مثل سنگ هوا را میشکافم و به حرکتی میل میکنم که رو به سطحی ناهمگون پیش میرود: کسانی که میخواهند تو را کشته باشند امری مجعول هستند، دستی آنها را خط میدهد، صورتهایی خریداری شده که باید در مرتبه اول کور شوند و این عمل با نوعی کر شدن همزمان خواهد بود که لازم است از طریق دستکاری زبانی شکافته شود، از راه دستِ کاریِ زبان که بدن را به تجربه سوق میدهد، قوسی که روی گوشت کار میکند، بر پستان پیش میرود و ارتعاشی در استخوان میسازد: به اشتراک گذاری امری روحی از سیلانها میگذرد، از نوک زبان که ادامهی سر انگشت هاست، ادامهی سری که تشدید حالت است و دورترین نقطه از این مواجهه، آسمانی مرزکشی شده و موهوم است که شق شدن در آن قراردادی ست ماضی.
تنی ست مخفی شده زیر زبان که هر چقدر روی زبان آشکار شود چیزی بیشتر پنهان خواهد شد، هرچقدر بیشتر به عمق بزنی، تاریک تر میشود، هرچقدر به تاریکی میل کنی، شیاطین جدید خواهی داشت، انگارههایی که از بسامد رهایی یک تن میآید، کوره راههایی ست که تو را از گلههای این قرن جدا میکند هر چقدر بیشتر از سازههایی گسسته از تجربه دور شوی...
٤
پستانهایش در عکس ابدیت نیست
بیرون عکس دستهای دیگری روی تنش کار میکند
و چیزی را تن میدهد که در سالهای نیامده،
حالت خوش-ساخت-تری داشته باشد
چیزی از آن تن پنهان در تجربههای پیش،
که میتواند در حالتهای دیگری غلتیده باشد
تازه شود و نامهای غریب بگیرد
چرخانده شود و وجوهش، شبیه شیوهای که زبان بر نوک مکیده میشود
زاویه بگیرد، مشتقی از یک حالت در خویش فرو رفته باشد
عمقی که در آن صدایی به گوش نمیرسد جز تکاندن گوشت بر گوشت
تشدیدی از یک حالت حیوانی که نام عشق میگیرد
تلهای برای پاسخ به یک حالت پیچیده، متنوع و چندوجهی
که اساسا بر یک بدن امکان انطباق ندارد
میگریزد و به محدودههای ضد-کنترلی پیش میرود
دستم را که از دستش بیرون میکشم
میلی جدید شکل میگیرد، فضایی نامکشوف، که تمایل عصر است
بنفش مایل به خون تازه، که در اتاق حالتی حیوانی را پیش میکشد
تنی رو به گشودگی، که از زبان ظاهر میشود:
«چقدر این فاصلهی سنی زیباست»، «چقدر سفتی شبیه سرگیجهی تازهایست که به تن داخل میشود»، «چقدر دستهای تو روی برآمدگیها هذیانیست»، «چقدر فارسی از این خطوط در نوشتار گریخته، اگرچه در گفتار، تا بخواهی...» زبان بر زبانت بچرخانم، ساعتی، اتاقهاییست تقریبا در ایران، که میتوانی بدنهای چند روزه در مواجهه را در آن دیده باشی...
جادهای ست که از حوالی تن میگذرد
یا میپیچد میان خطوط اریب...
انگشت که بر انگشت مطمئن شود، تنفس هنوز از دو گلو میآید
یک دروغی ست که از مالکیت بر تن میگوید.
صورتش گربه ای ست که در گفتن آه از میان لرزشهای پوست کشیده میشود
حالتی از یک شق شدن مرکب که شتاب را بیشتر میکند:
نام تو دیگر نام تو نیست
صدایی ست که از دهانت تن میگیرد
آهی ست که از زبانت میگذرد
و روی پستان هات منتشر میشود
اگرچه ابدیت نیست
اما در عکس پستان هات هنوز روی تن حس میشود...
٥
زنی با پستانهای هشتادوپنج
یک ویژگی تاریخی ست
که از طریق تصویر تزریق میشود
و قرار است کنترل برخی نواحی را به دست بگیرد
برای لحظاتی که دستش از نوعی جسمیت پُر میشود
بدون استخوان، و حالتی از ارتعاش در لایه های گوشتی-زبانی
نشانگر تغییرات حسی ست حوالی یک محدوده
زمانی که نام بی اثر میشود و میل، یک حالت حیوانی ست
که زبان را از گوشت جدا میکند
تنها می شوی با لُختی سراسری یک مواجهه
که در خود تلهها و لذتها... و گسستها در خود
از بیگانگی با آشنا خبر میدهد
جا که تن در جستجوی چیز تازهای ست
تا از خط اول فاصله بگیرد و به او خیانت کند
چرا که لحظهی ریخته شده، قالبی ابدی نیست
وجهی از میان امکانهای نامحدود است
که به شکل بدنی رشدیافته بر تو ظاهر شده
با حجمی آشکار که نگاهت آن را شکار میکند
و بعد از مواجهه، مایلی دست از تمایلی شدید بکشی
و روح ملی را در سطحی جدید کاوش کنی
گسترش یافته در نوک، مکان نگاری زبان بر پستان،
مکیدن استعاری کهکشان
در هوای کشاله هایی در افقی از یک وضعیت مُسری
لبی که روی لب تنیده میشود،
دستی که روی دستگیره حرکت میکند
راهی ادامه میدهد از انحنای گردنت چیزی بنفش جدا میکند
صدایی منقطع که روی انگشتها منتشر میشود
تا تصویری از یک لحظه روی گوشت شق شده نام گذاری کرده باشی
با کلماتی که خود را از حیوان جدا میکند اما بدون هیچ دوردست
در انجماد یک منظرهی سنگ شده جذب میشود
مثل نقابی که روی صورتت میگذاری
تا از تمام آنچه تو را به حالتی از یک نوسان بی وقفه بدل میکند
به جایی رفته باشی
که خودت را از دست گورهایی که در صداها باز میشود
به چشم های پنهان در پستان های بیانیات میل دهی
و زبانی از گشودن درها انتخاب کنی
بادهایی که از اضلاع می وزد آغوشهایی انتحاری ست
خطرناک، با بررسی توپوگرافی حرکات تکانشی
و جهتهایی از تقطیع گوشتهای بیچهره،
بریدن گوش امری پر قهقهه خواهد بود
که تلفظ خون را شبیه شدت های سکسی به آ نزدیک میکند
وقتی لازم است دهانت در نور صبح ناپدید شود...
٦
حالا اگر دستی روی پستانهایت بکشم
در تصویر وقتی از کنار میگذری
چیزی خیابان را از شتاب میگیرد
آهی که در زبانت پنهان میشود
دستی ست که مایل است گلویت را به اتاقهای چرخان بدل کند
سطحهای منتشر در آینه با شعاعهای اغواگر
میتواند دستی از دستم بیرون کشیده باشد
وقتی که پستان مکیدن جسمیتی ست که ناتمام میماند
بعد از ارگاسم،
حالتی از انباشتگی در لحظه-لغزیدن های قصدی در کلمات
راهی حیوانی رسم میکند از حیلههای انسانی
که شکافتنش احتمالا با زبان تن میگیرد
با دستی که روی چیزها حرکت میکند
و سیالیت نامرئیاش از دور گردن به مهرههای کمر میرسد
وقتی تو از انحلال میگریزی
و مایلی دستهای تازه را امتحان کنی
ارتعاشی جدید که تنت را به منشائی متفاوت میل میدهد
به سری که روی خط پیش میتند، سرایتی برای رهایی از یک کُنش
تا به کارهای دیگر وارد شدن
درهایی گشودن از گوشت که عمق عکس را دست کاری میکند
وجهی از یک شدت حیوانی، شکلی از تو را ظاهر میکند
میان انبوههای از حالات
بیشترین تکرار صورتی ست که از صورتت کنده میشود
لبهایت از زخم بیرون میزند
دستها آتش لحظهای فراگیر که مایلی آن را کش داده باشی
و سینههایت را در یک آن به اشارهای چرخان بدل کنی
گردشی که فردا را هذیانی میکند
انعکاس لحظهای ست که خود را در گرانش تن
چون قوسی از حرکت
در حوالی نامقرر آشکار میکند...
7
تصویر کافکا در اتاق بود
او صدای تو را میشنید
وقتی آه میکشیدی و به چشمهای تن دیگری در خیالت فکر میکردی
او پستانهایت را میدید که شبیه میلیونها پستان دیگر است
اما کلماتی را متأثر از او به کار میبردی
تا خود را در جای دیگری قرار داده باشی
جایی جداشده از گوشتهای انبوه
که خود را به سطحهای بیرونی پرت کردهاند
او رانهایت را در شتاب عصر چندان اغواگرانه نمیدانست
چرا که در لُختی شفافیتی بیهوده ظاهر میشود
نه آنکه صراحت اسبی باشد ته نشین شده در غروب یا سپیدهدمان
نه آنکه عقابی تنهایی مهیباش را در هولناکی هر آن
که چشم میگشاید چون هجومی مسری در چنگالهایش نهان کند
برای دریدن تنی که او را به پرواز میخواند
نه آنکه بوفی باشد که در خیرگی چشمانش
شب به قهقههای برای شکار بدل میشود
اما تنی تازه شنیده میشد
وقتی کافکا در نقاطی گسسته سطرهایش از چشم ها عبور میکرد
میخواست بگوید آن نگاه، دستگاهی ست که مرز جنون جهان است
لحظهای ست که با گشودن در، کُشته میشوی
با تنی که در خیال، در یکی از خیابانها درهها کوهها
یا قصرهای منتهی به صورتهای یخ زده
میخواهی تکههایی از آن را به قسمتهای خصوصی منتقل کنی
تا شدت ارگاسم شبیه لحظهی جداشدن دردی متفرق در زمان بسازد
اگرچه میخواهی همان لحظه همه چیز تمام شود
اما این تناقضی ست که بخشی از لذتی وحشیانه است
امری تبارشناختی که بدنهای مهیبی را به آرامی دریده است
کافکا تصویر در اتاق بود
دستهایش را روی پستانهایت بُرده بود
و میخواست حیوانیترین لحظهی انسانی را از سرانگشتانش
به جایی در حرکت منتقل کند
لحظهای که تمام درها با امکان عظیمی از گشودگی مصرانه بسته است
بر عکس دری که بر اتاق سایههای پرشهوت وسوسه زا را مدام بر آن تصویر میکند...
8
او در نهایت خیلی خوب میخورد
تا انتها، مثل اینکه راهی از عمق گلویش گذشته باشد
و تنفس را شبیه لحظاتی بُریده روی صورتش جسمیت دهد
آن طور که در تصاویر آمده
او یکی از افراد در حرکت بود
که بنا به دلایلی باید وارد یک انتها میشد
تا به سوی نامعلوم پیش برود
به جاهایی که کلمه کار نمیکند
لحظاتی که قالب صریح حیوانی کادر را در خروج دریده
پیشتر از لحظهای که فکر
تبدیل به سردی یک وضعیت ریخته شده باشد
مثل همان وقت که دست از تنی در دسترس میکشی
و به جایی میگریزی که هیچ کس نیست
برای تحریک چرخهی میلهای ناگسستنی اما تبدیلپذیر
چون نیرویی که از بدن منتشر میشود
و راه را تا انتها از زبان ادامه میدهد
چرخهای از ابن-شُقوق تا بنت-اوراد
طوری که چیزی روی چیزی میرود، لمس میشود و احتمالا
لای هر نفس، دستهایی از دسیسههای دیگر است که از سینههای میان دست تن میگیرد
از زبانی که روی زبان میرود تا چیزی ظاهر شود شبیه آنچه ممنوع است
تا اوج یک حالت شدید به سطح دیگری منتقل شود
به خیانتی که روزی تازه در خود دارد...
9
داشتم به پستانهای شقشدهاش نگاه میکردم
که نوعی روحیهی سرخوشانه داشت
وقتی از زیر پوششی مقرر
بیان امری خیالی بود روی خیابان، حوالی روزی فاقد معنا
که با اعداد احاطه شده، با بدنهایی قالب گرفته بر اطراف
تا آنچه خواهد آمد را در انتظار باشند
و به آنچه چون لحظهای عبور کرده، مانند تکانهای در یک شب
چنان رابطه گرفته باشند که انگار چیزی بُریده فضا را سرخ کرده
مایل به هوای وحشیِ چشمهای ملی
که همواره در جستجوی دندان گذاشتن بر چیزی ست
تا دردهای تاریخش را در شقاوتی به فراموشی سپرده باشد
همانطور که دلارها را در جای امن مخفی کرده
همانطور که میان جماعت پنهان میشود
تا مانند امری حیوانی به حیات مفلوکش ادامه دهد
آنطور که انگار مرگ لمس لحظهی تشدیدیافته است
نوعی ارگاسم که تنِ در فرایند را
به هذیانی از مراکز ناهمگون میل میدهد
تا مدام تکههای تقطیعشده را از انگشتانش بلغزاند روی پوست
بسراند بر زبانی که چشمانش بیشتر روی برجسته شدن است
روی چرخشی انباشتشده از دست روی دست گذاشتن
و نزدیک شدن به بدویتی جداشده از زبان
حقیقتی سرکوب شده، که کلمه را چون حواسی استثمارشده
به فراموشی تزریق میکند
به لحظهای که خیابان امتداد جنگلی ست
که با کلمات تو را فریب میدهد
با لباسهای ادواری تو را به اجزایی تقسیم میکند برای دریدن دیگری
چرا که هنوز دستی در کار است
که تنت را مانند آنِ ظاهرشدن به بازی میگیرد
و چیزی برایت تعریف میکند
حالتی پیش ساخته
تا در آن فرو رفته باشی
خطی که اشارهاش نگاه کردن به پستانهای شق شده است
امری معمول است
سطحی از جریان روز، که از بدنت میگذرد و رها میشود...
...
10
سینههای آن زن چیز مهمی نیست
وضعیتی ست برای بیان یک حالت چند قرنی
با حدی از تغییرات در روایت و چرخشها
وقتی دست را روی یک خط گذاشته باشی
و شکل زبان از حالت چیزی حفرکننده
به کنشی از چرخ کردن گوشت تبدیل شود.
مادهای که در حوالی پستانهایش میسوزد
چرک و کثافت جمهوری ست
سطحی در میان سازهای چندوجهی
برای فراموشی، و شکافتن گوشت
و ایجاد میلی جدید:
فردا لبهای دیگری برای چفت شدن بر دهانت خواهد بود
حیوانیت تاریخی، وقتی مرتکب میشوی
و تمایز میان لحظات، حالتی جداشده از معناست.
چیزی که دست از کار کشیده،
جدا از رهایی، نوعی انباشت خشونت خواهد بود
میان انگشتها، مومنتومی برای انتقال از بدنی اتفاقی خواهد گذشت
با ویژگیهای ناموهوم، و بیشتر فیگوراتیو
برای لحظهای که خطوط در ارگاسم منتشر شده باشد.
سینههایی که روی خیابان میبینی
ابزاری سیاسی ست، با سطحی از یک زیباییشناسی.حالت تجریدی، ارزیابی منحرفی ست برای استثمار حسی
و بنا کردن سازههایی از فراموشی،
لابیرنتهایی برای چرخ زدن
چرخ خوردن بر گوشتهایی ثبت شده در زمان
لحظهای که دهان بر میلی پیش فرض گذاشته باشی
تا از چیزی جدا شوی، بر منحنی مایل به شدتهای فکی
گشایشهایی از حوالی بدنهای گذران از عکس
وقتی که یک جفت لب، یک شکاف سینه،
یک کلمه که از چشمهایت میگذرد
جرمی ست که میخواهد تو را به مغاک سوق دهد
اسواقی از تو در توهایی ناتمام،
برای دست کشیدن از یک لحظه
یک سکون ممتد از تفرق تصویر
که چیزی را امتداد میدهد
قوسی که میگوید آن زن
چیز مهمی نیست
لحظهای ست تجریدی، که در نوشتار تقطیع میشود.
11
آن پستانها چون قمههایی ست که تصویر را تازه میکند
برشی ست از فراموشی، تخدیری لحظهای،
که احساسی نابودشدنی را در تو رشد میدهد
میلی تبخیرشده، که تو را ابله میکند،
حیوانی با صورتی شاد، جداشده از رنج،
این مثالی از رهایی خواهد بود؟
سقوط برجهای تجارتی در بریدن سر برهای
که مردن را در تمایل درندگی به استخوان حس میکند
شبیه امحای لحظهای ست که چشمانت از انحنای سینههاش میگذرد
چیزی بلند نمیشود،
مگر خون که در فشاری غریب از رگ وحشیانه میگذرد
مانند دندانی که بر پستان میگذاری
و دستی که گشودگی را در فضای میان روز رد میزند
جایی میان لبها، کلماتی ست که تمایل به همنشینی دارند:امروز تبری بر جمجمهی بردگان و ابلهان بنشان
فردا تیغی از تازگی دیدن درو کن
امروز خونی مصرّانه در رگ جاری کن
فردا صورتهای حیوانیات را در قلب تجسم کن
امروز سر بریدهی روزهای پیش را چون پُلی تماشا کن
فردا تنهایی یک بدن بر صفحات پنهان سنگی باش
چون همان نگاه که یک آن چیزی را میشکافد
تاریکی مبهم و شکلپذیر بر بدنهای تصادفی
احتمال جنبش بدنهای ناهمگون با تناقضهای ساختاری
وضعیتی هذیانی با ارجاعی اساسا بدوی،
لحظهای که تمام دست نوشتهها آتش میگیرد
و در اولین خطوط مکالمه،
بدن حیوانی جای خود را به بدن ساخته شده میدهد
تنی ترکیبی با پیچیدگیهای ارتباطی،
که مایل است برای لحظهای در محدودهی یک میل بازی کند
جایی که میدان فواصل است، نیروهایی از وزش های باستانی
که در کار دمیدن بر هنگامهی غروب است
هذیانی متعال از حدود شرقی، با حروفی نامفهوم دست به دست میشود
چرخش نیستی در نمایشی گوشتمحور،
قبیلههایی از قساوت قلبی که در روزهای پیش پدیدار شده
کلانشهرهایی از سیگنالهای الکترومغناطیس، سکس مرزی،
گسستگی چندوجهی صورت در نقابهای بیشمار،
دستی که روی دستت احساسی را برای چند لحظه بنا میکند
دستی ست که درون دستت هیچ جایی ندارد
دستی که روی دستت میخواهد باشد
دستی ست که درون دستت هیچ جایی ندارد
دستی که روی دستت میخواهد باشد
وضعیتی ست استعاری با سویههای متمایز
مکیدن هاییست میان بدنهای شب
وقتی دست لا به لای دست تنیده میشود
لحظهای ست که از کشتن بازگشتهای
و تصویر، در یک چشم بر هم زدن،
به جزئی از حافظه تبدیل میشود.
12
به هر حال باید از جایی شروع کرد
مثلا از سینههای کمونیستیاش در اروپا
که مایل است به شرق اگرچه در همین لحظه
سطحی از تناقض آشکار میشود
اما او قصد دارد شکافی بیندازد در دل دو قطب
مثل خطی که پستانهایش را از هم جدا کرده
مثل زبانی که اگرچه فراحزبی ست اما روی تنش میرود
و حالت قطبی شکافته میشود
به هر حال- باید شروع کرد از جایی
که دست مایل به تحریک است
و قصد دارد از تنش چیزی جدا کند
حالتی که میان گوشت و استخوان پنهان شده
و با چیزی مبهم گسیل میشود
به سمت غرب، میخواهد دهانش را همراه با رانهایش باز کند
و فریاد بکشد، از میان خطوط، با انگشتهای استعاریاش
همراه اشارههای حزبیاش، گاهی خلق را جای جلق مینشاند
و امری واقعی شکل میگیرد
ارگاسمی دستهجمعی از جنس انگشتنگاریهای الکترونیک، یا ارضای دهانی با حجم انبوهی از حروف تقطیعشده، که تمایلی به اشاره به آنها نیست. اما او هنوز پستانهای درشتش را در تهران به کار میبرد و قطعاتی از کارِ-دستیاش را برای رفتن به روز بعد ارائه میدهد. او خیلی خوب میخورَد، اما تمایلی به پرداخت مالیات ندارد، چرا که جهتش روی یک ارضای بین-ملل تنظیم شده، خیالیست که از پستانهایش کش میآید و در وعدههای خوراکی روز میان دندانهایش میرود، میان نقاط کوری که با هر سیگار شاید بخشی از آن ابراز شود، اما شیرجه رفتن در زبانی ساختگی، شبیه کشته شدن در خواب است، شبیه سکس با بدنی در دوردست، که از زیر انگشتانت میلغزد و روی یک لکهی نفتی، چیزی به حساب نمیآید، نمیآید، هرچه دست میبرد به میان گوشت دمکرده، هرچه دست میکشد بر حوالی لب و گردن، چیزی فاصله را پر نمیکند. چیزی که زبان را بر زبان دیگر تنیده باشد چیست: خارج از دو قطب، بدنیست که به تمام این وضعیت قهقهه میزند از میان نوشتار...
13
بیشتر سر بریده است. سری که در تصویر بریده میشود. وقتی صدایی شنیده میشود و معنا کار نمیکند یا وقتی معنا چیزی ایجاد نمیکند. سر بریده میغلتد مثل کومهای برف در غروب. یا وقتی چند آشنا گورشان را گم میکنند و در بسته میشود، مثل شمشیری که انگار غلاف میکنی، بعد از بریدن. سر بریده یک موقعیت در میان تارهای صوتی ست، جایی ست که باید چیزی قطع شود. احتمالا درخت نیست. پای قطعشده در جریان روز هم. عفونت تاریخی ست. کلمه است. چرا آنجا بمباران میشود؟ کلمهها را بررسی کن. حفاری. چشمها را بگرد. از میانشان گلوهای بسیاری بیرون خواهی کشید. گلوهای با خونسردی صامتشده، ناگهانی مختنق، یککاره بریده، الساعه پُرشده با قضیب برای ارضای دوسویه، به چه کارهایی که دست نمیزنند، به چه دستهایی نگاه میکنی برای رفتن به روز بعد جُز دستهای خودت؟ از جستجو بگذر. جنگلی ست که شبیه یک قوس از بدن است برای فراموشی چیزی. پرت شدن بدنی ست به تاریکی لحظهای از تشدید امیال. نوعی سکون است. تصویری منجمدشده، که میتوانی به آن خیره شوی. سر بریدهشده، لحظهای جداشده از بیهودگی کُنش است. بیاثری کلماتی که مانند یک ارضای دهانی به بیرون منتشر میشود. این بریدگی، تقطیعیست به سوی سکون.
١٤
انگار چشمهایش را از حدقه درآورده بودم. نه اینکه خط حرکت این زبان سوی کرمان رفته باشد. ربطی به آن موقعیت ندارد، دستکم از این جهت. بیشتر حالتی ست زبانی. اینکه دقیقا او چه کسی ست هنوز مشخص نیست. چیزی ست که لازم است به تمرکز بیشتری میل کند. احتمالا حالتی ست که مایلی از آن فاصله بگیری. وقتی دستی سمتت حرکت میکند، و در همین لحظه، میدانی پشت این دست، دستگاهی در حرکت است که اگر جهتهای مختلفش را دیده باشی، اگر از جهتهای بسیار به آن نگاه کرده باشم، اگر در جهتهایی که ندارد، اضلاعی ساخته باشم، بعد از آنکه تمام وضعیت را گسسته باشم و خوب به آن نگاه کرده باشم، متوجه میشوم این شدتهای تقریرشده در این نقاط، گلوهایی ست نشانگر یک چیز رشدیافته، یک نوع کنش پنهانشده در یک لحظه، یک لحظه که هیچ کدام از اینها نیست، مایلی زبان را بیرون بکشی، یا نهایتا بدنی که تبدیل به زباله شده را تقطیع کنی، فاصلهای که حیوان نسبت به انسان مرجح است، به دلیل وجود نوعی شخصیت، چرا که حیوان اساسا در آن ویژگی شکل میگیرد، بدنمند میشود، یک حیوان دارای سر-و-شکل. و این تقطیع، اگرچه مایل به خونریزی ست، با نیروی برشی و عمودی که در سطح کلان، مانند سلاخی گوشتی ست حیوانی با شناسنامه و مدارک الکترونیکی، گوشتی ابلهانه با روکش صوتی، با استفاده از کلمات، تا گفته شود آن ابله، سطحی انسانی دارد، اما کشتن هنوز دستگاهی ست که میتواند زبان را شکل دهد. تقطیع گله چگونه خواهد بود، با بمباران یا کشتارهای کلان. کشتن کنشی هنری ست. شیوههای کشتن، منشاء گونههای حیوانی را بیان میکند. دنبال ردت میگردی، دستهایت را ببین. کدام زبان را بیرون خواهی کشید تا شکل دیدن واقعیت تنیده شده باشد در مواجهه با گسیل خشونتی، که اندیشیدن را جهت میدهد... به دست و نوشتار، برای آفریدن چشمهای تازه...
١٥
باید این قصبات احتکاری، قبضههای خونمحور، قبضهای مقرر، بسطهای اعلا، قضیبهای ملی، بین-مللی و فراحسی را به درونت بازخوانی کنی. خوب بخوری، اگر هضم نشد، وارد حالت تهوع شو، دستگیره را بچرخان و یک صفحهی جدید بگشا، مثل وقتی که رانهایت را رو به تن تازه میچرخانی و با هر آه، یک لایه خون از زبانت روی گوشت میریزد، بیآنکه دیده شود، با هر آه، چرخشی به روز میدهی، تا لایههای انباشتشدهی چیزی سنگین، دستکم در حوالی تنت برای لمحهای سبک شود، مثل الفی که از زبانت میلغزد و چیزی قرار است بسازد، مثل اینکه دستش را چرخانده باشد روی یک کلمه، روی کلمه، روی کافی که درونت کار گذاشتند تا احساس شقشدگی کرده باشی، احساس رهایی، احساس گسستن از استیلا، گسستن از لا که ناممکن است، لای حشری که در کنترلناپذیریاش اوراق مسود شده، کمرها خط به خط شده، دستها دور تنهها لغزیده و سفت، برای یک جفت لب، یک جفت سینه، یک بدن، که سطحی از خودارضایی در یک سکس اتفاقی یا گیرم بعد چند سال است، ارگاسمی که تن به هیچیک نمیدهد، ردی گسسته از نشانشدن. اثر انگشت من اما جیغی مهیب است با رگههای سرخ مایل به حفراتی نامکشوف، دستی از دست پیشینم در سردی، خون تازه را منتشر میکند، هذیانی حدی که توپوگرافی وضعیتی در بیرون جمجمه است، یا درون، فرقی نمیکند وقتی کلمه میشود، لحظهای که زبان تو از تصویر جدا میشود، مرگیست در یک نفس، جا که یک انتقال رخ داده باشد، یک بُرش عمودی، اریب یا افقی، نشان گشودن رانهات، تاریخ گشودن شهر است، تا-ریخ لحظهای که رها میشود، حافظه به لایهی دیگری میرود، و چشمهات از چشمهای پیشت جدا میافتد، از صورت قبلیات، چقدر چاقو بار خود کردهای؟ چند بست تریاک، چند خط هروئین، چند شب کریستال، چند هفته بیتاریخی؟ مرگی ست که از صورت روز پدیدار میشود، به تخمت نباشد، با یک دهان جعلی، طوری بخند، که همزمان میان دو رانت، با چرخشی نود درجه و کاشت دو ردیف دندان موقت، دهانی عاریتی شود، دو دهان روی یک تکه گوشت، که هیچ مفهومی جُز چکیدهی بلاهتی عام منتشر نمیکند. اما هنوز باید به خوردن ادامه دهی، خیلی خوب، تا ته، طوری که کار درست از آب در-آمده باشد. دری دیگر بگشایی و پستانهای درشت امضاگرت را وارد اتاق کنی. فضایی برای ایجاد تعلیق مثل چشمی که رد خون را ادامه میدهد، رد گلوی بنفش در این حوالی، شبیه نیست. از اضلاع میگذرد... اما تو هنوز باید به خط اول بازگردی، و سر سطری را بگیری که هر هفته لازم است آن را منطبق با میل و ارگاسم دیگری، درون خودت بچرخانی تا آهها روی حرکت دقایق تنظیم شود و بعد از جداشدن از بوی نشستهی عرق روی تنت، دستت را روی لحظهی مشوش دیگری گذاشته باشی، تا گوشتت را به جایی دیگر ببری، و وانمود کنی که آب از آب تکان نخورده، حتا آههای درونیات که روی کلمات و حلقههای نامتقارن لغزیده و چیزی دیگر را ادامه داده، چیزی مثل تیزی یک لحظه، که همه چیز را خواهد درید مانند لبی که از شقشدن در میآوری و برودت، معیاری برای فرو رفتن در درهای گشوده به مردن خواهد بود، راهی برای انحلال در سرایتی سکسی…
١٦
با سینههای درشتش مایل بود چیزی گفته باشد
چیزی شبیه اینکه یک اتاق برای امشب کافی ست
دو بدن برای جداشدن از این حس لازم است
دو لب که روی دو لب طوری پیش برود که انگار چیزی ناگفتنی بیان شود دو دست لابهلای دو دست سفت شود انگار چند قرن است که این گوشت انسانیِ حیوان تنهاست و دهان جوری صدای آه بکشد گفته باشی در چهار گوش اتاق و چهار وجه جمجمه که این صوت هنوز چیزی بیشتر میخواهد شدتی که مایل به ارگاسمی دیگر است؛ کاوشی بیشتر، مثل اینکه فرو رفتن انگشت کمکم خیال پنجانگشت و دست و گوشت تازه را شکل دهد با نگاهش و حرکت چشمانش که دو دست برای امشب کافیست تا روی پستانهایش حرکت کند و نیروی انباشتشده در گوشت شقکردهاش را رها کند
باقیی مسائل حاشیهایست
حواشی بیهودهی روز که از اطراف سوسو میزند
مثل بدنهای تازه، که اشاره به تجربههای دیگر است
نامش جدایی یا خیانت یا هر روکش انسانی در وضعیت حیوانی،
نامش برای پروژههای بعد چه خواهد بود
چه خواهد شد اگر او را با نام صدا نکرده باشی
تنها وضعیتی در سکوت، تن گرفته باشد
حالتی که به کلمه نیاز ندارد
معنای کلمه چیست؟ این دهان که روی تنت کار گذاشتهشده؟ کار این دهان شورش است؟ رهاسازی بمب یا سنگهای تاریخی؟ کلمه از چه معناست؟ روشی که شیوهی یک زبان را پدیدار میکند. زبان متصل به بدن انسانی حیوان. روشی برای اندازهگیری و خطر کردن. اگر پستانهای تو کلمهای ست که میتوان آن را در مکیدن حس کرد، احتمالا تشدید مکیدن گلوی تو را به احساسی تاریخی خواهد کشاند، تمایلی از گشودن چیزی که تو را سبک میکند، لحظهای که نام فراموش میشود و لُختی، برهنگیی لذتی ست که تو را میآفریند با صورتی تازه، که هنوز هم دستهای دیگری میخواهد برای روزهای نیامده... نام تو چه خواهد بود؟ زنی با سینههای درشت روی خیابانهای روز، که شبهتولیدی از دستگاههای بانکی ست، یا زنی با پستانهای درشت که در چرک و کثافت روز، هنوز قائل به اجرای سکسی در وضعیت معنایی متفاوت است، سطحی از خون، که اتاق را به جدایی از بسبسیار جمجمهها میخواند، با خطوط عمیق، درههایی از نقره، که صیقل مرگ است بر سکوت بعد از سکس، تا نوشتار، گسترههای حدی دیدن را سوی دوردست قلهها نشان کند، با چشمهایی که روی تنی مینشانیم که راهی چندوجهی ست با امکان بیشمار سقوط و نامتناهی رفتن...
17
خون شبیه چیزی نبود که از میان رگههای ماه
خطی ضخیم روی نور موهوم لحظهای بپیچد
که شبیه بدن جداشده از چیزی مایل باشد
و شبیه بدن جداشده از چیزی
مایل باشد شبیه چیزی نباشد
که از میان رگههای ماه
خطی ضخیم روی نور موهوم لحظهای بپیچد
تا برآمدن لحظهای دیگر تشدید بیمعنایی باشد
تشدید گوشت متحرک بر استخوانهایی محتمل
تاریخی برای بیان تنهایی، شر و جهانیدن
مرزهایی باریک در گسست از نوع دیدن
از تنی به تن دیگر رفتن از دستی به لبهای دیگر از پستان به دهان گرفتن در شقی تازه در شکاف جمهوری -جُم-حوریهای همزمانی، زنانی از جنس پدیدارهای تقلیلیافته به اجزای میکرو-اتمی، ریز- تحریکاتی برای گشودن فصلی تازه در بدنی اتفاقی، حیوانیتی زیباشناختی جداشده از بار کلمه، منفصل از سازههای تحدید-
بررسی کلمات، تصاویر و اصوات
سوژهای تکهتکهشده میان الحان
تمایل این است که زبان بر زبان بچرخد
و چیزی پدیدار شود بیشتر حیوانی
زندگیی حسی بر بنایی بنفش
مایل به گلویی پرعمق با فیگوری پرشونده
مونث با زیبایی جریان برگشتی در خطوط صورت
ارگاسم دهانی زاویهی مطلوب توست
زایش تصویری از خیالی نهان در آبهای دور
دستی برای فشردن پستان و گلو
حالتی نامتقارن است که از میان تنت آرام منتشر میشود مانند آهی که زیر لب پنهان داری...
18
دوست داشت لبهایش را
شبیه شبی که محو میشود
آرام آرام با زبانش باز کند
با کلمهای که دهانش را محسوس میکند
کلمهی اشارهگر به فردا، به جایی مبهم،
به لحظهای که معنا ممکن است کُشنده باشد
شبیه لبی که روی لب میرود
و از تن قبلی جدا میشوی
شبیه زبانی که از زیر زبانت بیرون میزند
تا چیزی را به آغوش بکشی برای تنهاییات
تا فراموش کنی و به یاد آوری
که خاطرهات چیز مهمی نیست
لحظهی ارگاسم مهم است که بدن کلمه را کنار میزند
و به حدودی تاریخی میل میکنی
به فضایی حیوانی که نام، حاشیه است
تاریخ چندهزارساله محو میشود
تنها یک تشدید، بدن دیگری پیش میکشد
سطحی دستکاریشده از میل برای رفتن به روز بعد
تزریق نوعی نیستی تو را آرام خواهد کرد
آرام پیش از رهاشدن درندگی حیوانی که زیر پوستت پنهان است
حیوان بدون کلمه، بدون ارزیابی انسانی
حیوان صریح برای روزهای باقی
دوست دارد تن انسانیات را بدرد
و صورت تازه و نزدیکتری را پدیدار کند
با زبانش که بدون کلام است و دستهایش
که سنجش گوشت حیوانی انسان است
شبی را در تنت خواهد گشود
با احتمال تشدید بیمعنایی...
19
ریشه در زبان دارد
ریشه در حلقهی روز
وقتی رو به فاجعه میچرخد و دهان مخوف میشود
شبیه غروبی که رانهایت را به سادگی باز میکنی
برای نرخ فعلی ملی تا علاوه بر ارگاسمی نسبی،
چیزی برای ادامه داشته باشی
چیزی برای رفتن به خانهی بعد
تا خودت را فراموش کنی
و به سمت بدنهایی حرکت کنی
که معنای چرخیدن برای تو باشد
معنای کردن به شیوهای فوری، مدرن، بدون لب، تا ته،
لحظهای که حس لخت میشود
و گوشت لرزشهاییست گذران از نیستی،
مثل لحظهای که خروج، رفتن به دری دیگر است،
به آهی که در گلویت پنهان است امکان گسترش دادن،
برای رهایی،
برای پستانهایت که چشمهای نامعلوم بر آن میچرخد
تا چیزی را به دندان بگیرد که امری خیالی ست پیش از وقوع،
پیش از کلام، که نام تو بیمعنی ست و فاصله با کلمات پُرنمیشود،
فاصله امری حیوانیست برای آشکارشدن در تن،
در چشمهای تو یک زن گور خویش را جابجا میکند،
بدنی مشترک که با همه میخوابد و اهل هیچیک نیست،
اما اهل پستانهایی درشت است، تاریخی،
انگار که نشانی ست بر ریشههای زبانی…
20
سر بریدهاش را روی تیزیهای نصبشده روی دیوار گذاشتهم. یکسر شبیه سری از میان همین دوره. بیشترین قسمت مصرفکننده اما دهان بود. وضعیتی آشفته، تکهتکه و پرتشده به لحظه از پس انباشت. البته ترجیح میدهم این گوشت و استخوان را در یک دره بغلتانم، در خطوطی اریب با شیبهای وحشی. وقتی کسی خود را تبدیل به وسیله میکند، آنچه از بدن باقی میماند چیست؟ استفادهی مازاد از اندامهای جنسی، او را به لوگوسی اختهشده بدل کرده بود، با تمایل به ارگاسم صوتیِ زنِ پنهان در کلماتِ منقطع. فردا صراحت روز است و هرچه دیگر شفاف نیست، لازم است در شدتها اعماق خود را آشکار کند چرا که آنچه رو به مرگ است را باید بیشتر در نیستی تکاند، بیشتر در گرانشِ گوشتِ نهایتا محوشده از بدنی که سالها لایه لایه میشود تا زاویههای دیگری بسازد... ویران شود و کُرهای بخارشده، سرهای مجتمعی باشد که روزی از میان کلمات میگذشتند، بیآنکه بدانند، زبان، میتواند دیدن نادیدنی از میان تنها یک کلمه باشد...
21
در تای او ریخته میشود
در تای تن که گوشت تحریکپذیر است
شق میشود و آبستن حوا-دث
رانهای که حوا را حشری میکند
مانند زناش با پستانهای چسبیده به پوست و موهای بُریده
چرا که ستاندن گذشتهی عبوری بر تنش ثقیل خواهد بود و زیر آن چیزهایی از قبیل انگشتهای چرخخورده دور قبیلههای قضیب او را به لحظههای ارگاسم نزدیک میکند مثل وقتی که کلمه روی صفحه مینشیند و چشمهایش از حدقه خارج میشود خارجِ داخلِ چیزی که مدام میخواهد بیشتر شود_ ویروسی از سگِ تکهپارهکردن اشیاء برای ارگاسم ملیش مایل است کلمههای مختلفی را امتحان کند با سایزهای متمایز: بیشتر دستههای ضخیم تمثالهای موهوم برای غرق شدن در شبکههای متراکم دهانهای نهایتا تکزبانه- بر او ریخته و حس، ابتذال بورژوا در ساعت قُدسیست- ساعتی که پستانها میان دستانش شکل میگیرد و حرارت نواحی گوناگون آهیست که از میان تا میگذرد تا چیزی بیشتر داخل شود، داخلِ خارجِ وضعیتش که سکوت باقی میماند به دلایل احتمالا سیاسی و اقتصادی چرا که زنجیرههای مشتقشده از تمایلات حفرات پدیدارشناختی، امری متمرکز بر حیوانیت است، یعنی کلمات، شکل حقیقی حیوان را آشکار میکند، حیوان مثله و بیسرشده با تایی که از او کاسته خواهد شد...
22
شبیه لُختی بعد از سکس چیزی در این لحظه هست
در همین لحظه، تکانهای منتقلشده از چیزی بیشکل،
وقتی شبیه یک لُختی میشوی و دیگر چیزی قابل دیدن نیست
مگر اینکه پنهان شود، پنهان-تر مثل وقتی دست گسستگی یک دوران باشد
یک دو ران متشکل از ابهام آینده در زمانی بدون معنا
درست مثل وقتی که چیزی از خودت را کنار میزنی
تا چیزی دیگر بیشتر آشکار شود
بیشتر شکار کنی تنی که میخواهی
بیشتر تا فکر از اتاق خارج شود
برود میان دو لب، میان حیوانیت تن؛
چیزی مُسری ست، نوع وحش؛
با تمام ابزارهای اختراعی به چیزی موهوم تبدیل نمیشود
همواره جایی در بدن ساکن میشود
و شبیه چیزی که لازم است دیده شود در یک آن لُخت میشود
مثل وقتی که مایلی بیشتر تن بکشی به لحظهی ارگاسم
تا لُختی شبیه چیزی بعد از سکس احساسی پنهانشده باشد
در بدنی حیوانی با نسیانی جدید...
23
شیرهای زیبایی از زبانش شکل میگرفت
و بر پستانهایش حرکت میکرد
مثل پیشروی بر صخرههای کوهستانی در شب
وقتی نام کنار میرود و آنچه میماند تنهایی تنی ست
که باید چیزی را بشکافد، در یک، یک لحظهی تاریخی،
تا چیزی بیشتر فرو رود، بیشتر ایستاده باشد، بر مواضع
تند و تیز و چرخان، تا سرمای سرتاسری، در یک آن گسیخته شود
مثل یک فراموشی در ژرفای دیدن، وقتی دندان از هوای دوران فاصله میگیرد
و دست روی سطحی میرود تا چیزی مشدد پمپاژ شود،
جریان به دوردست برسد
و بدن در تکانههای متناوب احساس کند چیزی چندلایه است،
چیزی از جنون در خود حمل میکند،
چیزی از شهرهای پنهان در معماری حدود پرخطر،
وقتی دست بر تنهایی صخرههای سرد لمس میشود
و راه، شیری ست که از گفتن شکل میگیرد از حرکت زبان بر برودت دوران...
٢٤
دستهای تازهای برای پستانهایش
شبیه زمین دیگری برای بازی ست
وقتی فردا تمایز یک کلمه است،
یک تصور دیگر از وجود،
وقتی شبیه پستانهایش زمین دیگری ست از فردا
برای دستهای یک کلمه، که روی کلمهی دیگر میرود
و چیزی را فشار میدهد، چیزی با تصور شقشدن در نیرو،
گسترهای تاریک برای شدتهای پنهان.
تازه، پستانهایش، چرخشی در روایت است
سطحی برای تبیین مواضع،
بدون اعتنا به مسئولیتهای تعبیهشده:
چالههایی برای انتحار در شکلی رسمی
اما گوشت تزریقشده به نوشتن،
شقشدن بیرونی تنی ست که او را به عمق میبَرَد
به سطحی تازه از ترکیب یک بازی،
یک حجم از اندامهای پنهان، که در کاری حیوانی
و اقتصادی ذخایر خود را رها میکنند
برای رفتن به زمین بعد،
زمینهای از امحای چیزی از خود،
دستکشیدن از زنان دیگر،
که همواره امکانهای ناتمام فردا خواهند بود،
دست کشیدن از گوشت، و انتقال به اشیاء،
سکس با دیگری ست در جهتی پنهان،
درلایهای دیگر، حیوان صراحت روز است
وقتی روی تن شکل میگیرد
و تنهایی خود مشدد میشود
با تنی که در صدای درونی،
دست به محاصرهی خویش میبرد
دست به کُشتار معاصران
و ترجیح میدهد مرگ شبیه روزی باشد
که سری بُریده از خیال بگذرد
و در تصاویر متقاطع تجزیه شود
مانند گشودن چیزی، از خون، برای یک کلمه در شکلهای مختلف...
٢٥
من ریشه در ووتن دارد
در ووتن، چیزهایی میبیند که اوضاع را پیچیده میکند
شمایل را گسترده میکند
و مرگ را چون نقابی به کنار میگذارد
و دست به قهقهه نمیزند،
سکوت میکند تا صورتی از شر بیافریند
با آتش پدیدارگر دوردست
کوڕ ریشه در ووتن دارد
و عبارت میشود:عبرتی از میان راههای عبوری
عبری میشود وقتی از مێزۆپۆتامیا سرچشمه گرفته
عبری ست وقتی مدام تبدیل میشود،
شبیه گفتنی که از زبان تن میگیرد
و میگوید من ریشه از ووتن میگیرد...
٢٦
شبیه زیبایی شبی ست که مرگ در تشدید رها میشود
در لحظهی خروج، نیستی یک سکس، از میان دو تن انگار محو میشود
مثل چیزی که مایل نیست از بین رفته باشد
مثل لبی که در عکس روی صورتش روایت را پیش میبرد
و به مکاننگاری تاریک لحظات پنهان میرسد
فضایی مسکوت با رگههایی از تغییر صفحات روز
به چیزهایی نامرتبط، به اشارهای گسسته به چند نقطه
شبیه شبی ست که تشدید در مرگ گسترده میشود
در خروج آنی، تصعید زبان، روی گوشت هذیانیست
و چیزی به امر حیوانی اضافه میشود
تجربهای در سطح زبانی، وقتی زبان روی زبان تنیده میشود
و تکانههای آینده در بیمعنایی یک خط را شکل میدهد
شبیه بیرون کشیدن از چیزی، شبیه چیزی بیرون کشیده،
شبیه بیرون چیزی کشیدهشده، شبیه کشیدن چیزی از بیرون،
شبیه از که بیرون از کشیدن اشاره میکند،
شبیه اشاره که احتمالا معنایی درونی ست
وقتی دست از میان صورتهای تاریکت شکلهای پنهانی تو را به روز میبرد
شبیه مرگ که در سکس آزاد میشود...
27
بین بمباران و سینههاش، تنش را ترجیح میدهم.بین آنچه نادیدنیست و آنچه مرا به فردا میبرد،
نوعی حیوانیت جداشده از زبان را انتخاب میکنم.میان یک دهان جنبان، خیابان و پریدن از یک روز به شبی ناتمام
جزء سوم را شبیه بدنی در تنم مخفی میکنم
و پرسنده را در خط پیش مانند چرک قطعات روز محو میکنم.بین یک تصویر و قتل عام چه چیزی باید انتخاب شود؟
میان یک وحشت نمادین و واقعیت شکلگرفته دور استخوان،
زبانیست نادیدنی، که میتوان با آن چیزی را گشود
که لزوما ارتباطی به رانهای زن شما ندارد
بلکه امری ست که از میان خطوط نامتقارن نوشتن پدیدار میشود
و ممکن است وجهی بسازد در یک حدود مسری
که میتواند با دستهایی گذشته از یک لحظه
ارگاسمی موضعی در سوژه ایجاد کند
حسی شقشده از توهمی دیداری، وقتی سری بریده در روز
ادامهی خطی ست که از حرکت انگشتان نویسنده بر یک وضعیت،
همزمانی یک پیوستار تاریخی در گسترهای نامحدود است
با استحالهی موقعیتها به حالتهایی جدید
جدیتی در کردن یک زن،
که سهمی رهاییبخش در اوضاع فلاکتبار کرهی ارض است،
وقتی به عرضش رسیده باشد که مرگ انشقاق مهبل است
در حرارت گسیلشده از نوک زبان با کافی مقتصد که لایش رفته
با طنابی از گیسوهای قحبگان:حبل-المتین اعدام گسستن دست-و-پاها در کشیدگیئی موحش است
تصویری چرخان از تداعی یک بازگشت.قتل در سکوتی مُسری پیش میرود
امر حیوانی، که از کلمه جدا میشود
و در هر حرکت، ناهمگونتر
چون خونی منتشر در شب،
کشتن مرگی تشدیدیافته است،
ارگاسمی پدیدارشده در سکس، که شدتی از کیفیت یک حالت است.کُشتن، تنها جزئی از یک وضعیت نیهیلیستی ست...
28
خوردن سینههای او مسئولیت بزرگی بود
آنقدر که باید حیوانی از جلدت بیرون میکشیدی
و حوالی دهان رها میکردی
تا تعلیق میان اوضاع حیوانی و انسانی
روشی باشد که به کار گرفتهای
وقتی هر بار آنها را گاز گرفتهای و آهی از گلو
سوسوی یک پایان باشد، نشان گریز به جایی دیگر.
آنها مسئول خوردن اندامهای پنهانی یکدیگرند
و بعد از فرسودگی، مایلند بر بدنهایی دیگر
حرکتی از شهرها درهها کوهها دریاها تلهها و پلها را تصور کنند،
وقتی امکان لذتی جدید از بدنی دیگر میآید
نوع شقشدن در پاسخ به یک مواجههی نامرتبط؛
مکاننگاری مرگ جداشده از حافظه، شدتی بر حدود جنسی ست
که به طریقی زبانی پدیدار میشود
در راهی که چیزی بر چیزی میچرخد
چرخش یک خیال بر چشم چرخانی در افق
وقتی زبان تحریک لحظهای ست که چیزی باید رخ دهد
لحظهای که رخ حد نهایی انتقال تصویر است از تشدید گوشت.
برای نوشتن سینههای او باید حیوانی از جلدت بیرون کشیده باشی
وقتی رد آنها، دستهای دیگری ست که به صفحاتی سفید مایل میشود
به تصویری انباشته از اشیاء، بیآنکه هیچچیز دیده شود،
جز اجزای نامتقارن خیال با قوسهایی از خون پمپاژشده بعد از تنی جدید...
29
بوسیدن گذراست
شق شدن
و تمایل گلویی که میخواهد تو را آماده کند برای فرو کردن
نیهیلیستی ست
حتا اگر حوالی نه ماه حیوانی از میان پاهایش بیرون کشیده شود
انسانی شبیه و ناشبیه به چند میلیارد موجود مرقوم و امحاشده
در تاریخ
اوضاع عبارت از کردن است
اگرچه با مهر باشد
حتا اگر با مهربانی پیش تو ظاهر شوند
وضعیت فاجعهبارتر خواهد بود
و لازم است برای جدایی
دست به کشتنی نمادین ببری
اما کافی نیست آنطور که سینههایی اغواگر بر حدود چرخ میخورد
مانند امری سیاسی، که مدام لازم است در پسزمینه اجرا شود
تا چیزی خوانده شود
کدی مخفی که به میلیونها جمجمه متصل است
برای رهایی از حیوانی که در بدن پنهان است
مانند امری ناگفتنی اما نوشتنی، که به زیرلایه تبعید میشود
تا چیزی دیگر ناپدید شود
تا پدیداری چیزی دیگر، به سطح آمده باشد
مانند نوشتن دستی که چنین عبارت میکند: مکیدن استعارهها دهان شیر میخواهد و معدهی عقاب با سری پدیدارشده برای شقشدنهای متناوب آنهنگام که خون در نفسهای مرتفع، از تقطیع دست تنهای قبلیاش، دستی جدید به دیدنش افزوده برای پریدن از افقی که دو قطب را میشکافد و معماری تنی شقشده، مناقشهای زیستشناختی خواهد بود با ریشهشناسی حرکات زبانی بر زمینهای تاریخی، در آن لحظه که دری جدید گشوده میشود از رؤیا و زاویهی دیگری از دیدن میسازی، گوشتی تبارشناختی که دو زبان روی هم میرود و صدایی شکل نمیگیرد، دو زبان روی هم تنیده میشود، و رانهای پنهان مفصلسازی امر نامحتمل را کلید میزند، سویهای از دست کشیدن بر یک تصویر، با ارتعاشی در یک آن...در یک آن، نقطهی عطفی ست
منحنی لحظاتی گسسته، که چیزی بر چیزی حرکت کرده...
و آن یکی، چشمهایی از دور دارد
تنی اشتقاقی با گسترهای خارج از جنس...
30
دوست دارم سینههای تو را خورده باشم
و چیزهایی را از یاد ببرم
اما لحظهای که به چشمانت مینگرم
چیزی از فردا در آن هست
که هیچ معنایی ندارد
تنها از میان جنگ زاده شده
مثل وقتی که دستم را از میان پاهایت بیرون میکشم
و از حالتی به حالت دیگر میرویم
تا یک جور خستگی تکانده شود
یک سلسله از نقابهای هر روزه
که در چشمها کاشته میشود، در کلمات پنهان میشود
و زیر انگشتها میلغزد
تا ارتعاش گوشت به حدود معمول باقی بماند
و موقعیت خطرناک به دوردست فرستاده شود
تا چیزی پیشبینیپذیر به امکان خود ادامه دهد
دستی که روی دهان رفته است در ذهن
تا نسبت چیزها همان باشد
اما میل درنده است شبیه مرگ
آرام از درون تو را خواهد شکافت
مانند سپیدهدمی اغواگر که زن را نشان میکند
تنها که تو را به روز بعد بکشد
هزارتویی از تکههای یک چهرهی پنهان در پشت هر کنش
قلعهای در تاریکی با دست-و-چشم-و-گوش-و-دهانهایی در سطحیترین لحظات روز، وقتی چیزها از ریخت طبیعی خود خالی شدهند تا چیزی محو شود، چیزی که از نابودی سرپیچی میکند، رانهای که رانهای تو را به فردا میکشد شبیه دهانی ست که انگشت را به نوشتن کلمات بر این صفحه خوانده تا مکیدن چیزی در تو باشد که مایل است پلی از امروز به رویا بکشد
دستی از فردا به خوابی ناممکن
که در یک لحظهی اتفاقی بر تو شکل میگیرد
آنچه را که پیشتر در جایی دیدهای اما خاطرت نیست
شاید در خوابی دستکاریشده از میان بدنهای دیگرت
با شکلهای گوناگونی از میل و حرکت
میخواهد چیزی بگوید
از پشت همان دست
که راه گفتن را گرفته
صدایی مبهم شنیده میشود
چهرههایی در تاریکی که در سطحیترین لحظات روز
خود را در آن شکل میدهی مانند زادهشدن از میان جنگ
وقتی دستم را به میان پاهای تو نزدیک میکنم...
31
دو ستاره در غرب ماه به فاصلهی یکبدن میدرخشید
و یک ستاره در شرق، فاصلهی دو بدن بود
که آنسوی لحظه سوسو میزد.
اول با دوستتدارم سر-و-شکل میگیرد
شور سنتی شقشدن در دالانهای شهر
بعد چیزهایی میآید
که به مکانهای تاریک حافظه سپردهشده.
من چیزی از آنچه میچرخد نمیداند
هیچکس هیچچیز نمیداند
تنها کلمات میخواهد بین چند حس حرکت کند:چند بدن در لباسهای مبدل و نقابدار.
در ماه خبری نیست جز امری حاد
که خود را مدام پنهان میکند و میپوشاند
با کندن چیزی انسانی از تنی حیوانی
تا به مکانهای تاریک زبان نزدیک شود.
اول با خیرهشدن شکل میگیرد
یک لحظه از شکارشدن در یک نقطه
تا چیزی از دیدن برباید و بعد
آرام تو را به دوردست میبرد، به مکاننگاری یک هراس.
من آنچه میدانم از کُشتن است
آنچه میبینم تنها نوعی نیستی ست
در اعماق، جا که چیزی روی چیزی حس میشود
میدانم هولناکی از دور پدیدار خواهد شد.
بیرون مثلث حالتی هذیانی ست
جدا از شدتی روشن در شبی سرد و تاریک
یک حلقه از نور تو را به نوشتن کشانده
مانند تن زنی که در روزهای نیامده پنهان است...
32
گاهی فکر میکنم اگر خدا بودم
یه چیزی رو کاملا از ریشه میکشیدم بیرون
و بهش نگاه میکردم و میگفتم خُب که چی
زیر این بمباران چی هست جز ویرانی
اما انتخاب کردی که ادامه بدی
و چون بدنت به چند گزاره بستهشده حتا نیروی خودکشی هم نداری.
گاهی دست به تخمهام میکشم و چیزی مینویسم
زندگی دور-و-برم تغییری نمیکنه.
آدمها همان چیزهای قبلیان.
اما تخمهام تغییرات محسوسی کردهن.
حتا کبوترهای روی سیم گاهی شکار گربه میشن و زحمت رو کم میکنن.
بعد میبینم نوشتن چندان فرقی با ننوشتن نداره.
البته که چیزهایی مهمه. اما بدون خواندن، چیزی که باقی میمونه، سکوته. اونها هم که مدام حرف مفت میزنن، از چیزی میترسن، یا اونقدر کشتهشدن که تنها به شوخی رو آوردن.
حالا حتا اگر تمام اینها، هیچ باشه، چیزی چندان تغییر نمیکنه. حرکتها، همان چیزهاییست که دیدی. اما یک چیز جدید اضافه شده. آن موقعیت، در این لحظهی جدید، از تبدیل یک استحاله شکل گرفته. اما تو در شدت حال فرو رفتی. ثابتبودن صوری اشیا فریبت میدهد، باید بشکافی و چیزی ناپیدا را از میان کلمات شکل دهی.
اگر فکر میکنم گاهی خدا بودم
به این معناست که چیزی مُرده است.
اگر گاهی میبینم که مُردهای
به این شکل است که دیگر حرفی برای گفتن نیست.
اما این هم زندگی ست، تشدید نیروی حیوانی.
و البته، خطرناک، چرا که به سویی میرود که میگوید همین است که میبینی، چیزی بیشتر نیست، باید دست به نابودی بزنیم. آمادهای؟
آیا تو مادهای هستی که بتوانی مرا تحریک کنی؟
چیزی که بتواند مرا تکان دهد و به جایی ببرد که ندیده باشم؟ کسی که دستم را از نوشتن بیرون بکشد، تا به جنگلی در سرم فرو روم و از میان قتلعامها، بوسهای را بیرون بکشم که معلوم نیست چه معنایی داشته، و به خیابانی بروم که نشان اصلی آن سکس است و بدنههای مرگبار خودروهای داخلی، با تکرنگی شنیع منتشرشدهن در سراسر این زمان که چیزی جز چند نقطه نیست در گسترشی متلاشیشده از حرکتهای تقطیعشده.
دانستن نامت برایم فرقی ندارد، حتا زبانت،
و اینکه از کدام گور آمادهای یا از کدام بنای سنگی چندهزارساله،
در هر صورت، شاید مرگ چنین شکلی داشته باشد.
اما زندگی مایل است با زبانت بازی کند و تو را به فردا بکشاند
همان وعدهای که میل و کیفت را در خود فرومیبرد
مثل دهانی که با قضیبهای انتخابی چیزی جدید تجربه میکند
فراموشی تمام روزهای پیش، تا لحظهای از خودت پرسیده باشی که این اصلا چیست و بدون هیچ پاسخی، دست به سینههای درشت هذیانیات میکشی و لبخند میزنی، زندگی همین است. و انگار میتواند همین باشد. چرا که آزادی سکس او مهمتر از کشتهشدن زیربمبارانهای خاورمیانه است.فکر میکنم اگر خدا بودم
اول اگر خدا بودم را میکُشتم
و ترجیح میدادم که سکس مثل چشمگرداندن آزاد باشد
اگرچه حتا همین هم چیزی پر مسئله ست
و به اینشکل میدیدم که گشودن گرههای سکسی در این کشور بر بیشمار بمباران کرانهها امری مرجح است و عمیق...
33
گمان میکنم یکی از نویسندگان یهودی هستم
که انتخاب کردم مصلوب به چنین شکلی ثبت شود.بعد میبینم این زن سیوچندساله
خود عشق به سرنوشت است، آشکار و خطرناک
گسست همینقدر نزدیک به تو حرکت میکند.خون ریختهشده تنها روایت میشود
از خطی به خط بعد، تا چیزی مبنای حرکت تن باشد
چیزی که مایلیم گفته باشیم انسانیست
اگرچه در بافتی اساسا حیوانی،
اما ترکیبهای تاریخی دری میگشاید برای دیدن.هرچه دورتر ایستاده باشد بیشتر خیالانگیز است.سرچشمهی میل با چه چیزی تحریک میشود
احتمالا شهوتی پنهان در یک لحظه که هنوز به پایان تصویر نزدیک نشده.دیدن روز بعد چیزی بیمعناست
اما فاصلهی بین بدن و زبان، شکافی در دیدن است
طبیعتی ناآشکار که تنها با سردی پدیدار خواهد شد.حالا مرگ شبیه تاسی بیجهت چرخ میخورد
تا نیروی گرانش تو را به سکون مایل کند
و چشمهایت را روی واقعیت یک لحظه حس کنی.دوست داشتم شبیه سپیدهدمی محو شده باشم
و فاصلهی بین دو قطب، درهای شود با کنتراست سرخ.حالا اگر زبانت را از کلماتت روی فردا ادامه دهم،
هیولایی از چند بدن خواهد بود یا تنی تکین با هذیانی ترجمهناپذیر؟
هنوز گمان چنین به سراغم میآید
با سرآسیمگی مرگ، تا چیزی برباید، از گوشت،
رد خنجری باشد تا به یاد آورم
که یک آن، تجربهی تمام لحظات پیش است
که چون چیزی گشوده میشود
تا چشمهایت را به چرخشها مایل کنی
لغزان و بازگشتناپذیر
مانند خطی که از سر نوشته میشود
زبانیست که از دوردست مخابره شده
و تمایل لبهای زن را در نوشتن رشد میدهد
با عبور از تصلیب چون فشردگی سالها
و ادامه دادن زبان بر تنش:تزریق تصویر نو به بدن برای فراموشی و بازیابی
تا بازی از تکثیر خود به حقیقتی پنهان تبدیل شود.
٣٤
اگر یک صدا نزدیکی یک موضوع باشد
سرگیجه شبیه معنایی لایه لایه منتشر میشود
و تنت به هذیانی در دوردست کشیده شود
روی مرز یک دره، آخرین حرف چه خواهد بود؟
مرگ احساسی ست که با غیاب خود نبرد دارد.چند هزار سال را چگونه در یک لحظه فشرده کنم.دهان تو ادامهی چیست.
صورتی که از مرگ جدا میکنم
سطحی معنایی ست که از گوشت کنده میشود.وقت مواجهه با نیستی، بیمعنایی تشدید میشود.وقتی پاسخی نیست، پرسش به سمت خلاء گشوده میشود؟
ادامهی راه تو بر همین زمین است.راه ادامهی همان ناهمگونیست.
وقتی سرهای جداشده از تن روی خط است
چیزی از خون جاریست
وقتی هوای تازه روی ریه منتشر میشود
هنوز چیزی از خون سرودخوان چرخان است.
تن حیوانی هیچ تمایلی به معنا ندارد.حیوان هیچ تمایلی به تن معنا ندارد.
تو از کدام گونهای
وقتی در سرم شکلهای هندسی یکدیگر را تکهتکه میکنند
میبلعند و با رقص بر کشتارهای بیکران
جنگلی در سرم رشد میدهند
تا چیزی ادامه یابد
حرفی که هنوز موهوم است
رمزگذارینشده،
صورتی ست در یک لحظهی نامحتمل
وقتی سپیدهدم در سکس گسترده شود
و چشمهای تازه از خون برآید
دست بر گوشت مایل به ارگاسم میکشم.مرگ آن لحظه در کمین است
زیر انگشتهای یک رفتار تاریخی
تا چیزی از هم بیرون کشیده باشیم
و وزن دوردست چون بمبی گسیخته شود
بر فردا...
ویرانی روز، دنبالهی فراموشی ست...چرخاندن اشیاء نوعی بازی ست.بازی، نوع چرخش اشیاء است.او شبیه چیست وقتی خودش نیست.
خنده یا خشم، قهقهه یا مرگ، سکوت یا هذیان؟
فرصتی برای یافتن معنا نیست.حیوان ضمانت بقای فرداست در شکلی تاریخی.کلمه چیزی خط میزند یا حجمی میسازد
و انتقال این اضلاع، همواره از خونریزی میگذرد
افقی که شکلهای هندسی به هم یورش میبرند
تا نوع مطلوب تهنشین شود
شبیه حرکت شبحی از خونپاشی...
حرف تو چیست وقتی گوشت زبانت را در زبانی الکترونیک به خطوطی چرخان و مورب تبدیل میکنی.
زبانی از زبانت بیرون میکشم
در دوایر آتش
جا که حرف آخر
از کلام میگریزد و در تن چرخ میخورد
چون درهای پنهان پشت دهان...
غیاب صورتی از خراشیدن گوشت درونی ست.
تا به حال یک یهودی را خیال کردهای
که با یک انتخاب تنهاست
و در جنونی عتیق، تمایلی ندارد
جز طرحی جدید برای ایجاد و فروپاشی
لایه لایه، تا هر انگشت، روی هزارتویی از یک خیال
آوارگی سالها را در میان کلمات بدمد
تا چند هزار سال در یک لحظه گسترده شود...
٣٥
هوای شکار خرسی داشتم
که چشم چپش از تیر عجبی خونریزی کرده باشد
و دندانهایش شبیه گرسنگی یک آدمخوار باشد.
وقتی روز بعد شبیه جنگلی از دستها شروع میشود
و هوا، هوای کُشتن چیزهاست
به شکلهای دموکراتیک
مثلا با انگشتهای دست، با دهان.
ولی آن زن با سینههای کوچک کمونیستیاش
برای ادارهی تبلیغات درخواست داده بود
تا اتاقی برای خود دست و پا کند
یعنی دستش را به اتاق زنجیر کند
و به کثافت چیزها پایبند باشد
تا از هر طرف که میخواهد بخورد
چرا که اساسا او طرف بازار آزاد بود
اما بهدلیل رشتههای خلقی،
نمیتوانست خودش باشد، باید سکوت میکرد،
و تبدیل به ماری خُرد میشد،
تا برود پشت چیزها، با صورتی که ندارد،
و لبهایی که ندارد، و دلی که ندارد،
ترتیب خودش را بدهد، تا چیزی بیرون بکشد،
شبیه سبکشدن از بار تمام چیزهایی که نمیتواند.
هوای کشتن خرسی ست که با مار بازی میکند
خرس کمونیستی که به شیوهی مدرن سلاخی میشود.
هر آنچه به تو گفتند دروغ بود،
قارهی اصلی در نقشهی دیگری ست،
وطن جهانیات پاره شده،
کوچه ادامهی خیابان است،
خانه سنگ بنای جنون است،
بیرون شبیه دیوانگی چندهزارسال است،
دیوانگی شبیه همین یک قرن در ایران است،
کدام مهره جابجا شود تا خونی تازه چرخ خوره باشد.
فوکو دلقکی ست که از نقاشیهای کلاسیک تا حمامهای مازوخیستی،
پارانویای ابلهانهاش را نشان میکند.
تو باجدهندهی یک متملق نقنقو خواهی بود.
دلقک اما از نوشتار خارج میشود.
تیری ست که چشم راست را در خط اول دریده است.
نویسنده شبیه مرگ از کلمات میگذرد
از صورتها و نقابها
وردهای روزانه را از انگشتانش بر صفحه مینشاند
و برای چشمهای بعد آماده میشود...
منتشرشده:
01- سالهای آوارگی|سجاد ملکشاهی|1397
02- کشتار روز|سجاد ملکشاهی|1398
03- مصادر خون|سجاد ملکشاهی|1399
04- نامهای دیگر مرگ|سجاد ملکشاهی|1399
05- یک بیمارستان در ماه|سجاد ملکشاهی|1399
06- حلاج نام نهان گلوی من است|سجاد ملکشاهی|1400
07- درخشش|سجاد ملکشاهی|1400
08- صورت من جنگ سرد است|سجاد ملکشاهی|1400
09- حفاری خون|سجاد ملکشاهی|1400
10- خائوس، شقاوت و مرگ|سجاد ملکشاهی|1400
11- ماشین بریدگی|سجاد ملکشاهی|1400
12- نقشهنگاری مرگ...|سجاد ملکشاهی|1401
13- شبح زن|سجاد ملکشاهی|1401
14- جنگل سرخ|سجاد ملکشاهی|1401
15- برگشتناپذیر|سجاد ملکشاهی|1402
16- متن تن زن است|سجاد ملکشاهی|1403
17-سکسوگرافی علیه کشتار جنسی...|سجاد ملکشاهی|1403
https://t.me/sajjaadmalekshaahi
https://sajjaadmalekshaahi.blogsky.com
هذیان اتاق شیرهاییست
بیرونجهیده از هر ضلع:
هذلولیهای آروارهها، کهکشانیست
که شکل صوت را به استخوان مخابره میکند.
دانستن نام شما هنگام سکس به چه معناست؟
جا که زمان چون عرقهای روی کمرگاه میشود
وقت تغییر شیوهی تنفس و گرانش گوشت
که شب موجودیت تازه ظاهر میکند:
لبهای شما، از کدام روز به اینجا سفر کرده؟
خیابانی که در این اتاق منتشر میشود
پشت در تن میگیرد
میان صدای چرخیدن لولاها
که پنجرهای میگشاید به رانهای نامکشوف
تا خیالی تازه شود از بدویت معماری،
چرا که مرگ، از خروجیهای تنت
شکافنده-دروگر است:
محصولهای ضد استعماری
سویههای ازلی، منهای تقسیط تن،
به اجزایی در بازیابی میل میکند
حدود قطبی وحشت، در اضلاع ذوب میشود
شکلهای آخر-زمانی
از تارهای نا-آشنا تصعید میشود.
خوردن اندامها، بدون جویدن رخ میدهد.
خوردن اندامها، مثل بالا-آوردن چیزیست.
کشیدن بارهایی، که میل بر بدن میکارد.
کاردهایی که درونت نهان داری
جنگلیست برای دیدار؟
دیدنت، کورهراهیست که از میان رانهات میگذرد؟
چقدر از چرخاندن زبان بر زبانت فاصله بگیرم
و ارتعاشهای فریبنده، لحظه را چون صخرهای
به اوج برد؟ و گرایش تنانه، تحرکی باشد به سوی چنگزدن به مغاک؟
یورشی برای چرخیدن در گوشت محتوم به فساد؟
گفتن نامت هنگام سکس، بدن تازهای میسازد؟
وهمی منتشر میان گوشت و استخوان،
نور پاشیده بر منافذ پوست
که از هر شعاع، نیزهای به میان اضلاع پیش رود
و کمانهایی بگشاید از تارهای شکافندهی افق؟
افق دو چشم شهوانی که به راه-کشانه-های اریب پرتابشده؟
زاویهای برای چرخیدن در میان کلمات،
کاوشگریست که از محدودهی میل جدا-شده؟
حدود شر، از زبان آغاز میشود؟
از کلمه، که روی کلمهی دیگر بنا میشود،
برجهایی از دَوران،
مهابتی که بتهای ذوبشده را در نیستی رها میکند
سرزمینی ناپدید، سطرهایی از فراموشی
که در حرارت دو تن، بخار میشود
شکل تشدید خون در شادی هولناک دم!
1402-04-23
این چنین مینمود که آنجا عنبیههاییست
چون تصاویر چرخان دیجیتال،
باید به زبانی نزدیک شد که همه فهم باشد؟
مثل اینکه هنوز چیزی در تاریکی بچرخد؟
یا نوعی سفیدیست که در آن گم میشوند
گورهایی در سطح لغت؟
زبان دور زبانی میچرخد، کلمه روی کلمهای،
خانهای در صحرای ازل بنا میشود؟
برجهای بابلم از نوک انگشتها آغاز میشود؟
فردا شبیه چیزی محذوف از میل است؟
و تمام این خطوط در معماری خیابان،
از میان بدنها میگذرد،
روی سنگهای چهرهها میلغزد
و بر امواج نامتقارن، شکلهایی از هذیان را پیش میبرد
اندامهای امتناعی برای انتحار؟
چنین تصاویری، برای آیندهی مجهول خطرناک است؟
و چنین تظاهر کنیم که چیزهایی مهم است
ضروری، و باید نمایش دهیم که چیزی در جریان است
امری مخفی، که همه چیز را خواهد شکافت
شبیه خون، شبیه سکس، شبیه شب
شبیه شبی-سکس-خون که از میان صفحات الکترونیک میگذرد
از برآمدگیهای تن، که حالا به سوزنها سنجاقشده،
به خطوط حیاطهای جمهوری
که بادی موثق و کثیف را از نرخهای گزاف املاک استیجاری
چون تخدیری عتیق به بدنی تزریق میکند که مقرر است
به شکافهای متعددش، متعهد باشد
ابدیتی در تکه تکه شدن و کاوشگری بیرحمانه
مثل وقتی که تن زیستشناختی از گوشتهای بدوی ذهنی میسازد
برای فروپاشی تصاویر پیش در چرخشی چنین
که نور منکسر در فرمولهای مکشوف، بیهودگی پاسخ را تقریر میکند
چرا که نرخ مبادلات ارزی، اقیانوس هول است در دهانی نهنگ-جنس
که مهابتش در معماری فرسوده و مهوع ساختمانهای رو به زوال،
تکههای تقطیعشدهی هیولاییست که در هر آن،
سری تازه از سطر پیش وام میگیرد و در انباشت کلمات،
چنان مینماید که چیزی جریان چیزی را بدل به وضعیتی دیگر میکند
مثل همان آن که روی یک سطر مینشینی
و به گفتگو با نیستی پیش میروی
گورستانی از امحا
نحوهای تصعیدی
لبهای بخارشده و رانهای گشوده به کلمات تازه
انقلابی علیه معماری چهره در بانکها
کشتارگاههای قسطی و درهایی که به رویی دیگر گشوده میشود
پس از دفع اسپرمهای ملی و شقهای نازلشده
در خستگی مایل به خواب نابرابر، ناکافی
و سبعیت صورتی که جزئی از اشیاء میشود
با تاریخی از میلیاردها جمجمهی پیش رو
در سفرههای زیرزمینی مرگ، که خاکهای اساطیری
قهقهههایی شکافان سر میدهند
چرا که هر شعاع، شمشیریست که از نهایت امر سخن دارد:
فساد گوشت، مدفوع و لغزشهای طبقاتی
که بر مبنای نشانههایی چکششده
بر هر سال ممتد میشود
و فضاهای نامکشوف، به نوشتاری دیگر میل خواهند کرد
در بدویتی بیگانه با زبان نهادهشده در تن جمعی
که قرار است ماشینی باشد برای همه فهمی،
برای برقراری ارتباط در ارتفاع محدود،
باید دست به جنایتی علیه خیال زد،
علیه وضعیتی در نوشتار، و غیر از آن، لازم است
شورشی در کلام عیان کرد، تا آشناییزدایی
به وضعیتی دیگر منجر شود،
به دری که استخوان را به کوههای تکین میگشاید.
خرداد 1402