CONSEXT

کلمات

CONSEXT

کلمات

دریایی‌ که از خون کشتار ناآرام است|سجاد ملکشاهی

صورت که از خون ساخته می‌شود

چرخان بر قطاع‌های دیدن.

شمایلی از اتاق‌های گاز، در مچ‌های قتل نهان است

در حلقه‌ی طناب‌ها، گردان‌هایی از وحش دست به دست می‌شود.

باید صفحه‌ی تازه‌ای گشود

از بدن فردا -ظاهرشده از میان شورش و زبان-

در تن زیست-شناختی با محوریت سکس و بنای زایش

معماری مخابره‌شده به اندیشه، فضایی برای ترکیب نیروهای ناهمگون است:

گلویی که بنای کلمات را در هم می‌ریزد،

زمین تازه‌ای از چرخش آتش-

تنی از شورها در میان

که زبان را به سویی دیگر می‌خواند:

رفیق تو منم، همو که صورت بر تنهایی‌اش می‌کشی

و سرخ در دل شب ویرانه‌هایت را می‌سوزانی

در دل شب که هجوم از دندان حرامیان تن می‌گیرد

و حجمی می‌شود برای تقطیع:

آن‌سو که چاقو از ماه می‎‌گیری

شعاع موحشی از بریدن می‌شوی.

چگالی یک بوسه بر تنت می‌لغزد

نیرویی‌که از تشدید زبان می‌گیری

و در خیابان پرسه می‌زنی

سطری از تبار آتش

که در خون گر می‌گیرد

در خیال یک، در حدود سنگ‌های زمین،

برودتی نقش-بسته پشت بر پشت،

بوسه بر بوسه، که تن مرتفع می‌‌شود

قله‌ از پس قله، چیزی موهوم واضح می‌شود

روز به روز، امر غایب ظاهر می‌شود

کلمه به کلمه، معنایی حفر می‌شود

دوایری از حلقه‌های جدلی، کوره‌هایی از آدمیان،

گلوی کوره‌راه‌های جنگلی‌، جنگی‌ می‌خواند:

حوالی خون خانه‌ای‌ست که پیدایش دست‌هاست

دست‌های تاریخ، با گوشت جهت‌مند،

با چشم‌های بیشتر از هشت ساعت کاری،

با چشم‌های پرسشگر که ثبوت را ویران می‌سازد

با حفره‌های چشم‌ها، چشم‌های مدفون، مدفنی مهیب از چند میلیون چشم،

مغاکی عظیم در دل شب، مغاک سرخ سالیان، تو را خواهد بلعید

دریایی‌ که از خون کشتار ناآرام است.


خرداد 1402


تکانه‌هایی نابهنگام|سجاد ملکشاهی

                       برای عارفه سیاقی


صورتم را بر آسمان چرخاندم

صفحه‌ای مشتق از حیات-نیستی‌ست یا شکلی زیست‌شناختی که از مرگ فاصله می‌گیرد؟

و در نهان، حرکت آرام مرگ است که تکانه‌هایی نابهنگام می‌سازد؟

دو حفره، دهانم را به چه شکلی تبدیل خواهد کرد، آنچه از سیلان چیزهای نام‌گذاری‌شده بر خیالم می‌گذرد؟

سعی در ایجاد معنا، ویرانه‌های مغز را به نیروی گریز بدل خواهد کرد؟ شتابی عتیق، جنونی از عبور خواهد بود؟


بر صورت، سطحی از آسمان را خیال می‌کنم

خشونتی میان‌ستاره‌ای چیزی را محو خواهد کرد.

حرکت شبیه سبک‌شدن تن از تن است

وقتی خیال به مغز مخابره می‌شود

و تنی می‌سازد از تبدیل، اتمیک:

لب‌های تو خیال را به جنگلی بنفش خواهد برد

در یک اتاق احاطه‌شده با امواج الکترومغناطیس

با حروفی معلق، چون ستون‌های بابِل،

دست‌هایی که تقطیع را با کلمات تازه ادامه خواهد داد

لابیرنتی از لغزیدن بر اندام‌های مشدد بر سوائق

دمی برای صورت‌نهادن بر صورتت

وقوعی که فراموشی لغت را به تصاویر گریزان از تفسیر بدل خواهد کرد.

مرگ جا-نشدنی در گور|سجاد ملکشاهی

مرگ‌های آشویتس در اتاق بود
روی صفحه‌ی مغز
بین فواصل روشن و خاموش‌شدن گاز
مرگ‌های دیگری در راه بود،
در راه، درهای دیگری در مرگ به صورت من راه یافت
صورت من، پس از مرگ، از بوسه خالی شد
از لبخند خالی شد
از قهقهه جدا افتاد
از قدم‌زنان کنار یکدگر شهر را در روایت پیمودن
روایت را به شهر بردن و شهری ساختن
شهری از کلمات، دست‌ها و ساعت‌های ناگهان هواخوری
ساعت‌های چرخیدن دور کلمات سال‌ها
دور سال‌ها رفتن از یک خانه به خیابان
رفتن از یک خیابان به خانه
نوشتن یک سطر و صورتی که تبدیل به یک روح می‌شود
یک روح عریان، یک روح عاصی، یک روح-زخم، یک روح-تنهایی، یک روح-استخوان، یک روح-جسم، که تن را از میان زخم صیقل می‌دهد،
بادهایی که بر خطوط می‌وزند،
خواب را چون پریشانی غروب مایل به شب
در عصب به تاخیر می‌اندازند
مرگ‌هایی‌ست که از دره‌های الکترونیک می‌آید
گوشت‌هایی که خون چرخان را از مثلث منتشر می‌کند
الماسی‌ست که بر زخم خویش می‌کشم و در انزوا،
هجوم نبودن را از سینه‌های کنده از سفید در صبح مرگ موعود،
روی استخوان حک می‌کنم
روی سطر، با وزیدن راه‌هایی که از قدم‌ می‌آید
شهر، چیزی از من می‌کاهد
مرگ، چیزی از من می‌کاهد و حرکت، به سوی رهایی می‌رود
سبکی بی‌حد، نابهنگام و روان را می‌توانم دیدن
دور سال‌های سرگردان بر حدود کلمات
و ریه‌هایی حاوی کلمه، نیتروژن و مرگی مقرر.

تنم، از پس هر ضربه، هولناک‌تر خواهد بود
با فشردگی احساسی که مرگ در من خواهد ساخت
و سنگی که بر گور می‌رود
گوری که از سنگ و استخوان نام می‌گیرد
مرگی که در گور جا-نشدنی خواهد ماند
مرگی که در هوا منتشر است
و میان لبخندهای بیهوده، حضور خویش را اعلام می‌کند
مرگی‌ که تشدید یک لحظه است
فضای اتاق را پر می‌کند
یک قبر برای اندیشیدن به فردا
یک پنجره برای خالی‌شدن گوشت از استخوان
یک ریه برای جاگرفتن پاها در کفش‌های برگشته از برف‌ها و باران و سگ
یک جنگل از رشد تنهایی و غضب
یک دندان که گرگ‌های برف را در خویش نهان دارد
غضبی علیه غضب
سکوتی که بیهوده‌بودن بحث را ظاهر می‌کند
اسیدی که تو را به روز بعد خواهد کشاند
قماری که از روده و مدفوع آغاز می‌شود
گریختن از تقلیل هستی‌شناسی به اجزایی پراکنده
ساخت بنایی از استخوان‌ها و دمیدنی در میان،
زخم‌هایی که در انتظار خون، تازه خواهند شد
خطوطی که از تنهایی شمشیری می‌سازد در گوشت
سیاحتی‌ست که آغوش را به سوی شب می‌برد
جرقه‌هایی که درخت‌های آبی را بر هوا روشن می‌کند
تن‌هایی که دود می‌شود و تبدیل به خاکستر و سطر
تن‌هایی که جای خالی را در سینه حفر می‌کند
و تبدیل به خیالی در ذهن می‌شود
خیالی که جهان را می‌گستراند.