تعقیب
در اعماق جنگل تصویر تو مرا تعقیب میکند. -راسین
پلنگیست که در کمین من است:
روزی مرگ مرا رقم خواهد زد؛
حرصش جنگلها را شعلهور کرده است،
او شاهانهتر از خورشید در پی شکار پرسه میزند.
نرم و آرام میلغزد،
همیشه پشت سرم در حرکت است.
از شوکرانی بیثمر، غار غار ویرانگر کلاغان میآید:
شکار برقرار است و دام را ظاهر میکند.
با پوست خراشیده از خارها به سختی بر صخرهها حرکت میکنم
خسته و فرورفته در ظهر سفید حاد.
در امتداد شبکۀ سرخ رگهاش
چه آتشهایی دوان است، چه اشتیاقی تکاندهنده است؟
سیریناپذیر در کاوشی زمینیست برای غارت
محکومشده به دلیل خطای اجدادی ما
گریانخروشان: خون، بگذار خون ریخته شود.
گوشت باید زخم نارس دهانش را با حرص و ولع بخورد.
دندانهای درنده و پرشهوت شدیدا شقاند.
غضب سوزان خز او؛
بوسههایش سرخ است و هر چنگالش یک رز بومی،
عقوبت این اشتها را ارضا میکند.
در ردپای این گربۀ وحشی
زنان زغال و نیمسوزشده خوابیدهاند
چون مشعلهایی برای لذاتش،
طعمۀ بدن گرسنۀ او میشوند.
اکنون تپهها چون تهدیدی گشوده میشوند، سایهای از تخمریزی؛
شنلی از تاریکی عمیق شرجی بیشههای داغ را میپوشاند؛
غارتگری سیاهپوست که عشق او را میکِشد
در روانی رانهاش، همگام با من میآید
پشت بیشهزار انبوه-آشفتۀ چشمانم
در کمین است، در کمین رؤیاها
رخشان است چنگالهایی که گوشت را بیاندام میکند
و گرسنه است، گرسنه، آن رانهای شق و کشیده.
شهوتش مرا به دام میاندازد، درختان را روشن میکند،
و من شتابناک در پوستم مشتعل میشوم
با چه سکونی، با چه خنکایی میتواند مرا بلیسد
وقتی شهوتناک میسوزد و آن خیرگی زرد را نشان میکند؟
قلبم را پرت میکنم تا متوقف شود،
برای رفع تشنگیاش خونریزی میکنم؛
میخورد، و هنوز در جستجوی غذاست،
خواهان یک قربانی مطلق است.
صدایش در کمین من است، یک نشئگی را تکه تکه ظاهر میکند،
جنگل افسرده ویرانهای از خاکستر میشود؛
وحشتزده از خواستی پنهانی، شتابان میگریزم
از اشعههای چنین تجاوزی.
وارد برج ترسهایم میشوم،
درهایم را بر آن گناه تاریک بستهام،
در را چفت میکنم، هر دری را چفت میکنم.
خون پرشتاب میشود، در گوشهام میچرخد:
صدای پای پلنگ روی پلههاست،
بالا میآید و بالاتر از پلهها.