CONSEXT

کلمات

CONSEXT

کلمات

ناهار یکشنبه سر یه مأموریت مقدس|چارلز بوکوفسکی

تو روز روشن چاقو خورد، از سر خیابون می‌اومد
دستاشو روی دل و‌ رودش گرفته بود، و خون می‌چکید
رو سنگفرش.
هیچکسی حاضر نشد صف رو ترک کنه تا بهش کمک کرده باشه.
اون خودش رو به درگاه مأموریت رسوند، توی راهرو غش کرد
منشی سرش داد زد، «هی، تو، حرومزاده، چه غلطی می‌کنی؟»
بعد به آمبولانس زنگ زد اما مرد مرده بود
وقتی اونا اونجا رسیدن.
پلیس اومد و خط کشید دور لکه‌های خون
رو سنگفرش
با گچ سفید
از همه چی عکس گرفت
بعد از کسایی که منتظر غذای یکشنبه هستن خواست
اگر چیزی دیده بودن
اگر چیزی می‌دونستن
به هر دو خط بالا نه بگن.
درحالی‌که پلیس در لباس‌های متحدالشکلش غرّه بود
بقیه جسد رو داخل یه آمبولانس گذاشتند.
بعد اون بی‌خانمان‌ها سیگار پیچیدند
درحالی‌که منتظر غذای خودشون بودند
در مورد ماجرا حرف می‌زدن
می‌گوزیدن و سیگار می‌کشیدن
از نور خورشید لذت می‌بردن
با احساسی کاملا شبیه
سلبریتی‌‌ها.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد