CONSEXT

کلمات

CONSEXT

کلمات

تا زبان شبیه جمجمه‌ای شکافته شود|سجاد ملکشاهی

بیا بر سرش بنشین

مانند آن شب که معماری یک لحظه بود
برای گذشتن از تمام روزهای پیش
و رفتن به دل تاریکی
تا زبان شبیه جمجمه‌ای شکافته شود
وقتی حرف را از سر بگیری
و احساس کنی چیزی ست که می‌توان با آن بازی کرد
شبیه لغزشی از یک تن به تنی دیگر
تا زیبایی در یک خیال گسترده
چون سنگی گسسته از ارتفاعی چندهزارساله
خود را در چشمانت رخشان کند
و شفافیتی موحش دست‌هایت را به چیزی بخواند
به لحظه‌ای که مایلی بر سر چیزها باشی
و از یاد ببری که تنهایی با هیچ چیز پُر نمی‌شود
حتا با ضخیم‌ترین تجربه‌های زیست‌شناختی
هنوز حفره‌ای در خود احساس خواهی کرد
که در پی تنی دیگر است
در پی چیزی که به ذهن اضافه شود
تصویری که امکان تجربی لذت است
هنوز باید رشد یابد
تا به دوردستی از خون هذیانی شریر میل کند
چون ارگاسمی که از یک لمس آرام آغاز شد
چون شهری که از یک سکس گسترش یافت
چون زبانی که از یک بدن تنیدن گرفت
چون تنی که شکل‌های خویش را
در مواجهه با مرگ می‌آفریند
گشودن سر حرف مانند مکیدن پستانی ست
که وضعیت در جریان را معلوم نیست
به چه چیزی تبدیل کند
به هیولایی که همه چیز را به خود خواهد کشید
و در یک چرخه‌ی مدام، تکانه‌هایی از جنون را رها خواهد کرد
یا خُرده-شیطانی که زیر پوست حیوانی انسان، تنها به قهقهه می‌اندیشد
دلقکی که اگر از هر سو آن را تکه‌تکه کنی
به کوتوله‌هایی خواهی رسید که از جنس غوغا هستند
از نوع گلّه.
یا به خدایی که سر بریده‌اش در آب‌ها چرخ می‌خورد
و از هر موج، خون پنهانی منتشر می‌شود
درون تنی که در خیال داری
درست مثل وقتی که آه می‌کشی
و چیزی در تو می‌خواهد مرگ را به دور بُرده باشد
و احساس زندگی، از شدتی حاصل شود
که با تنت در شور می‌خوانی
در لحظه‌‌ای ترجمه‌ناپذیر
که تنها چشمانت آن را می‌داند
تنها نفس‌هایی که یک لحظه را شکل می‌دهد
با زبانی که از یک عمق قوس می‌گیرد
چون تیری که در گوشت فرو می‌رود
تا چیزی از چیزی جدا شود
تا هر یک از این موجودات، در قلمروی خویش
چیزی چون آن جنونی باشد
که هر لحظه ممکن است در تو نفوذ کند
و چیزی را تغییر دهد
مهم این است که بدانی
بر سر چه چیزی لازم است
کلمه را در زبان بخوانی.


سجاد ملکشاهی
3 بهمن 1403

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد