داشت تصور را میکرد
چون زنی که میتواند پستان خود را
به شیوهای پنهانی بمکد
و جنگلی درون خود تصور کند
وقتی دستهای از امیال حسی میتوانند
او را به نقطهای برسانند که توانسته باشد
از آنها جدا شود و به راه خود برود
تنش را شسته باشد و چیزی دیگر حس نکند
مگر حفرهای که هنوز مایل است پر شود
دهانی که اندیشههای تند و فرزش را
در گوشتهای دقیق به یاد میآورد
و قصدش این است که قصدی نداشته باشد
مگر قلههایی که لازم است کمکم پدیدار شوند...
داشت زنی را میکرد
چون تصوری که میتواند درون بیرون خود را
به حالتی استعلایی بشهقاند
و شقوقی در خود بیانگارد
هنگامی که یورشهایی از گوشتهای تازه
او را بخوانند برای اتاقی جدید
طاقی که جفت نمیشود
اما تا میتواند به شکلی مُسری میخورد
حسابی دست بر برجستگی میساید
گوشت است و در لحظه جاری...
در زبان، اما، داشت چیز دیگری را میکرد
چیزی ناهمگن، موهوم و منفصل
از تصور زنی که در واقعیت تن گرفته بود
و از تن واقعیت شبیه بدنهای تکهتکه بود
با صورتهایی از کلمات که بر زبان آمده بود
بر تخت شانس، که شاید شب دیگری
جفت شوند و جور تنی را بکشند
که در روزهای پیش دفنشده، و از پس آن،
صورت شبیه حالتی پس از مرگ خواهد بود،
پس از یک دور کامل چرخاندن داخلش،
به شیوهای زبانی، به حالتی از تصور، تطوری زنانه،
سیری پدیدارشناختی، لمحهای از دمیدن،
بازتابی گشوده، پستانی کارآمد،
چشمهایی در دوردست، کوهستانی از آتش،
آپارتمانی در یک صفحهی چرخان،
که مایل است بدنهای شهوتناکش را به گسترههایی از سکس منتقل کند...
صفحهای ست که روی آن ریخته میشود
اگر تن بدهی به زبان و کلمه بتکانی بر شور
روش مرگ چیزی کاری ست
نوعی ست که ارگاسم را تعیین میکند
اگر زبان بچرخانی و در تفحص
چیزهایی آشکار شود که رد تن تو دارد
انگار گوشتهایی ست که از تصور میگذرد
زمانی ست که هنوز از یک آن گذر نکرده
تنی ست که مایل است شدتی ناهمسان را تجربه کند.
سجاد ملکشاهی
۲۹ دی ۱۴۰۳