عنوان:
دیدن از چشم چندم شخص وقتی نوشتن از میان گسستن چند شبح گونههایی ناهمسان
از تصویر را چون بریدگیهای روز از بدنی روی صفحه مینشاند تا خون شبیه
لحظهای از مرگ چون نقطهای آشکار از خطی به خط بعد در پی تنیدن گوشتی تازه
برای میل باشد تا نفس چون چرخی ناهمگون تازه شود...
شبیه خونی که در پستانهاش چرخ میخورد
چیزی در خیابان جاری بود
شبیه شبی که از صورت میگریخت
تنی از بدن جدا میشد میگسست از زبان روی یک روز میرفت
شبیه دستهایی که میخواهد چیزی را لمس کند
تا به درکی نسبی از ترککردنش مایل شود
تا بتواند چیزی دیگر از یک فضای خالی بسازد
وقتی گوشت شبیه تنی شکافتهشده هنوز تازه است
و مسئولیت مرگ آن بر عهدهی هیچکسی نیست
اما نویسنده متخصص اشباح است
میتواند جنهای بسیار بیافریند از هرچه میخواهد شبیه چرخ که اگر رخ رهد
رگ گشن هذیانی خواهد بود
که از میان هنگامههای وحش گذر میکند
چون خط تراشخوردهی لحظهای
که جزئی از بدن است و همهچیز را تغییر میدهد
در هر موقعیت
چیزی ست که در پشت چشمها پنهان است
اما باید دست به زبان برد،
باید دست برد به زبان و کلمات را انتخاب کرد،
شدتها را برد به جاهای حساس،
به جایی که نشانگر روی آه تنظیم میشود،
همینجا، لازم است کار را یکسره کرد،
یکسره بهشکلی که میل از گوشت جدا شود،
تمایز پدیدارشناختی از خون حلقهای جدید بسازد،
حلقی نو برای روز بعد،
حلقی تپنده و پرشور برای شبهای ایرانی،
برای گذشتن از جادههای نامربوط به سرمای محتمل سنگهای حوالی و چشمهای چرخان روی این صفحه
تا چاقویی بسازد برای دندانهای پنهان در فردا، پنهان در جهت،
حلقی ست که با کلمه بیگانه است،
قویی ست در میان آبها
که تمثیلی از شقشدن است،
شقاوتی ست که در روشنای یک آن تن میگیرد،
و بعد ترک میشود
مانند
پمپی که از ریختن به درونیترین قسمت امتناع نمیکند، اگرچه برای حرکت
لازم است به قرصهای ضد حمل نزدیک شد، لازم است به رقص میل کرد، چون یلی
بدون محدودیتهای زبانی، چرا که مایل است به چیزهای ممنوع نزدیک شود شبیه
هوایی شبحگون که همواره زیر زبان چرخ میخورد...
سجاد ملکشاهی
27 دی 1403