I have done it again
One year in every ten
I manage it——
A sort of walking miracle, my skin
Bright as a Nazi lampshade
My right foot
A paperweight
My face a featureless, fine
Jew linen
Peel off the napkin
O my enemy
Do I terrify——
The nose, the eye pits, the full set of teeth
The sour breath
Will vanish in a day
Soon, soon the flesh
The grave cave ate will be
At home on me
And I a smiling woman
I am only thirty
And like the cat I have nine times to die
This is Number Three
What a trash
To annihilate each decade
What a million filaments
The peanut-crunching crowd
Shoves in to see
Them unwrap me hand and foot——
The big strip tease
Gentlemen, ladies
These are my hands
My knees
I may be skin and bone
Nevertheless, I am the same, identical woman
The first time it happened I was ten
It was an accident
The second time I meant
To last it out and not come back at all
I rocked shut
As a seashell
They had to call and call
And pick the worms off me like sticky pearls
Dying
Is an art, like everything else
I do it exceptionally well
I do it so it feels like hell
I do it so it feels real
I guess you could say I’ve a call
It’s easy enough to do it in a cell
It’s easy enough to do it and stay put
It’s the theatrical
Comeback in broad day
To the same place, the same face, the same brute
Amused shout
‘A miracle
That knocks me out
There is a charge
For the eyeing of my scars, there is a charge
For the hearing of my heart——
It really goes
And there is a charge, a very large charge
For a word or a touch
Or a bit of blood
Or a piece of my hair or my clothes
So, so, Herr Doktor
So, Herr Enemy
I am your opus
I am your valuable
The pure gold baby
That melts to a shriek
I turn and burn
Do not think I underestimate your great concern
Ash, ash—
You poke and stir
Flesh, bone, there is nothing there——
A cake of soap
A wedding ring
A gold filling
Herr God, Herr Lucifer
Beware
Beware
Out of the ash
I rise with my red hair
And I eat men like air
آمریکا هرچه داشتم را به تو بخشیدم و حال من هیچم.
آمریکای دو دلار و بیستوهفت سنت 17 ژانویهی 1956.
من نمیتوانم در مواضع ذهنم مستقر شوم.
آمریکا چه زمانی جنگ بشری را تمام خواهیم کرد؟
برو خودت را به گاییدن بده با بمب اتمت.
حال درستی ندارم مزاحمم نشو.
تا زمانی که در وضعیت درست ذهنم نباشم شعرم را نخواهم نوشت.
آمریکا چه زمانی فرشتهخو خواهی شد؟
چه زمانی لخت خواهی شد؟
چه زمانی از میان قبر به خودت نگاه خواهی کرد؟
چه زمانی سزاوار تروتسکیستهای میلیونی خود خواهی بود؟
آمریکا چرا کتابخانههایت مملو از اشک است؟
آمریکا چه زمانی تخممرغهایت را به هند خواهی فرستاد؟
از خواستههای دیوانهوارت ناخوشم.
چه زمانی میتوانم به سوپرمارکت بروم و آنچه را میخواهم با شمایل مناسبم بخرم؟
آمریکا درنهایت من و تو کامل هستیم نه جهان دیگر.
ماشینیسمات برایم چیزی گزاف است.
تو سبب شدی که من وارسته باشم.
باید راه دیگری برای گذر از این بحث وجود داشته باشد.
باروز در طنجه است، بازگشتش را دور میبینم و این یک وضعیت شوم است.
آیا تو شوم و شیطانی هستی یا این شکلی از مضحکهی کاریست؟
در تلاشم که به جهت اصلی وارد شوم.
نمیپذیرم که وسواسم را ترک کنم.
آمریکا دست از فشاردادن بردار من کار خودم را بلدم.
آمریکا شکوفههای آلو در حال فروریختن است.
ماههاست که روزنامهای نخواندهام، هرروز کسی به جرم آدمکشی محاکمه میشود.
آمریکا من نسبت به کارگران صنعتی جهان احساساتی هستم.
آمریکا من کمونیست بودم در دوران کودکی و حالا هم متاسف نیستم.
من ماریجوانا میکشم در هر فرصتی که به دست آورم.
برای روزها در خانهام مینشینم و به رزهای در گنجه خیره میشوم.
وقتی به محلهی چینیها میروم مست میکنم و هرگز سکس نمیکنم.
ذهنم چنین مینماید که قرار است آشفتگیهایی در کار باشد.
باید مرا هنگام خواندن مارکس میدیدی.
روانکاوم چنین فکر میکند که حال خوشایندی دارم.
من دعای خدا را نخواهم خواند.
من تصورات والا و ارتعاشات کیهانی دارم.
آمریکا من هنوز به تو نگفتم چه بر سر عمو مکس آوردی وقتی او از روسیه بازگشت.
خطاب من به توست.
آیا قرار است اجازه دهی زندگی احساسی تو توسط مجله تایم تنظیم شود؟
من مدام به مجلهی تایم فکر میکنم.
هر هفته آن را میخوانم.
جلدش به من خیره میشود هر بار که پنهانی از کنج شیرینیفروشی میگذرم.
آن را در زیرزمین کتابخانهی عمومی برکلی از نظر گذراندهام.
همیشه در مورد مسئولیت حرف میزند. بازرگانان جدی هستند. تولیدکنندگان فیلم جدی هستند.
همگان جدی هستند مگر من.
چنین برایم رخ میدهد که من آمریکا هستم.
باز دارم با خودم حرف میزنم.
آسیا در کار شورش علیه من است.
شانس یک چینی از آن من نیست.
بهتر است ابتکارات ملی خودم را در نظر بگیرم.
سرچشمههای ملی من متشکل از دو بند ماریجوانا میلیونها اندام سکسی یک ادبیات خصوصی غیرقابل انتشار که با سرعت 1400 مایل در ساعت میراند و بیستوپنج هزار بیمارستان روانی.
من هیچچیزی در مورد زندانهایم نمیگویم و نه در مورد میلیونها پابرهنهای که در گلدانهای من زیر نور پانصدخورشید زندگی میکنند.
من فاحشهخانههای فرانسه را از میان برداشتهام، بعد سر وقت طنجه خواهم رفت.
میل من این است که رئیس جمهور شوم بر خلاف این حقیقت که یک کاتولیک هستم.
آمریکا چطور میتوانم یک سرود متعالی در حالوهوای ابلهانهات بنویسم؟
من چون هنری فورد ادامه خواهم داد قطعات شعری من به اندازهی اتوموبیلهای او منحصر به فرد هستند و حتا بیشتر بنابراین همهی آنها جنسیتهای متفاوتی دارند.
آمریکا قطعات شعر را برای تو 2500 دلار هرقطعه را 500 دلار بر اساس قطعه شعر قدیمت معامله خواهم کرد.
آمریکا تام مونی را آزاد کن.
آمریکا وفاداران اسپانیایی را نجات بده.
آمریکا ساکو و وانزتی نباید اعدام شوند
آمریکا من پسران اسکاتسبورو هستم.
آمریکا زمانی که هفت سال داشتم مامان مرا به جلسات سلول کمونیستی برد آنها به ما یک مشت لوبیای گاربانزو برای هر بلیط فروختند یک بلیط به ارزش پنج سنت بود و سخنرانیها آزاد همهکس فرشتهخو و احساساتی در مورد کارگران، اینها همه از اعماق قلب بود تو نمیدانی عجب چیز شگفتی بود حزب در 1835 اسکات نییرینگ یک پیرمرد عالی یک فرد شریف واقعی مادر بلور زنانه-ابدی اعتصابکنندگان ابریشم سبب شد اشک بریزم من زمانی سخنرانی ییدیش اسرائیل آمتر را بهوضوح دیدم. همه باید جاسوس بوده باشند.
آمریکا تو واقعا نمیخواهی که وارد جنگ شوی.
آمریکا خودشانند روسهای شر.
خودشانند روسها خودشانند روسها و خودشانند چینیها. و خودشانند روسها.
روسیه میخواهد ما را زنده زنده بخورد. حکومت روسیه دیوانه شده است. او میخواهد ماشینهایمان را بگیرد بیرون از گاراژهایمان.
مال او(زن) میخواهد شیکاگو را چنگ بزند. مال او(زن) به یک ریدرز دایجست سرخ نیاز دارد. مال او(زن) کارخانههای خودروسازی ما در سیبری را میخواهد. مال او(مرد) بوروکراسی پیچیدهایست که پمپبنزینهای ما را میچرخاند.
این خوب نیست. اَه. مال او(مرد) سرخپوستان را وادار میکند که خواندن بیاموزند. مال او(مرد) به سیاهپوستان کتوکلفت نیاز دارد. هاه. مال او(زن) ما را مجبور میکند که شانزده ساعت در روز کار کنیم. درخواست یاری.
آمریکا این تماما جدی است.
آمریکا این اثریست که از تماشای تلویزیون دریافت میکنم.
آمریکا چنین چیزی درست است؟
بهتر است کارم را پیش ببرم.
درست است من نمیخواهم به ارتش بپیوندم یا ماشینهای تراش را در کارخانههای قطعات دقیق بچرخانم، درهرحال من نزدیکبین و روانی هستم.
آمریکا من شانهی عجبم را بر چرخ میگردانم.
هذیان اتاق شیرهاییست
بیرونجهیده از هر ضلع:
هذلولیهای آروارهها، کهکشانیست
که شکل صوت را به استخوان مخابره میکند.
دانستن نام شما هنگام سکس به چه معناست؟
جا که زمان چون عرقهای روی کمرگاه میشود
وقت تغییر شیوهی تنفس و گرانش گوشت
که شب موجودیت تازه ظاهر میکند:
لبهای شما، از کدام روز به اینجا سفر کرده؟
خیابانی که در این اتاق منتشر میشود
پشت در تن میگیرد
میان صدای چرخیدن لولاها
که پنجرهای میگشاید به رانهای نامکشوف
تا خیالی تازه شود از بدویت معماری،
چرا که مرگ، از خروجیهای تنت
شکافنده-دروگر است:
محصولهای ضد استعماری
سویههای ازلی، منهای تقسیط تن،
به اجزایی در بازیابی میل میکند
حدود قطبی وحشت، در اضلاع ذوب میشود
شکلهای آخر-زمانی
از تارهای نا-آشنا تصعید میشود.
خوردن اندامها، بدون جویدن رخ میدهد.
خوردن اندامها، مثل بالا-آوردن چیزیست.
کشیدن بارهایی، که میل بر بدن میکارد.
کاردهایی که درونت نهان داری
جنگلیست برای دیدار؟
دیدنت، کورهراهیست که از میان رانهات میگذرد؟
چقدر از چرخاندن زبان بر زبانت فاصله بگیرم
و ارتعاشهای فریبنده، لحظه را چون صخرهای
به اوج برد؟ و گرایش تنانه، تحرکی باشد به سوی چنگزدن به مغاک؟
یورشی برای چرخیدن در گوشت محتوم به فساد؟
گفتن نامت هنگام سکس، بدن تازهای میسازد؟
وهمی منتشر میان گوشت و استخوان،
نور پاشیده بر منافذ پوست
که از هر شعاع، نیزهای به میان اضلاع پیش رود
و کمانهایی بگشاید از تارهای شکافندهی افق؟
افق دو چشم شهوانی که به راه-کشانه-های اریب پرتابشده؟
زاویهای برای چرخیدن در میان کلمات،
کاوشگریست که از محدودهی میل جدا-شده؟
حدود شر، از زبان آغاز میشود؟
از کلمه، که روی کلمهی دیگر بنا میشود،
برجهایی از دَوران،
مهابتی که بتهای ذوبشده را در نیستی رها میکند
سرزمینی ناپدید، سطرهایی از فراموشی
که در حرارت دو تن، بخار میشود
شکل تشدید خون در شادی هولناک دم!
1402-04-23
این چنین مینمود که آنجا عنبیههاییست
چون تصاویر چرخان دیجیتال،
باید به زبانی نزدیک شد که همه فهم باشد؟
مثل اینکه هنوز چیزی در تاریکی بچرخد؟
یا نوعی سفیدیست که در آن گم میشوند
گورهایی در سطح لغت؟
زبان دور زبانی میچرخد، کلمه روی کلمهای،
خانهای در صحرای ازل بنا میشود؟
برجهای بابلم از نوک انگشتها آغاز میشود؟
فردا شبیه چیزی محذوف از میل است؟
و تمام این خطوط در معماری خیابان،
از میان بدنها میگذرد،
روی سنگهای چهرهها میلغزد
و بر امواج نامتقارن، شکلهایی از هذیان را پیش میبرد
اندامهای امتناعی برای انتحار؟
چنین تصاویری، برای آیندهی مجهول خطرناک است؟
و چنین تظاهر کنیم که چیزهایی مهم است
ضروری، و باید نمایش دهیم که چیزی در جریان است
امری مخفی، که همه چیز را خواهد شکافت
شبیه خون، شبیه سکس، شبیه شب
شبیه شبی-سکس-خون که از میان صفحات الکترونیک میگذرد
از برآمدگیهای تن، که حالا به سوزنها سنجاقشده،
به خطوط حیاطهای جمهوری
که بادی موثق و کثیف را از نرخهای گزاف املاک استیجاری
چون تخدیری عتیق به بدنی تزریق میکند که مقرر است
به شکافهای متعددش، متعهد باشد
ابدیتی در تکه تکه شدن و کاوشگری بیرحمانه
مثل وقتی که تن زیستشناختی از گوشتهای بدوی ذهنی میسازد
برای فروپاشی تصاویر پیش در چرخشی چنین
که نور منکسر در فرمولهای مکشوف، بیهودگی پاسخ را تقریر میکند
چرا که نرخ مبادلات ارزی، اقیانوس هول است در دهانی نهنگ-جنس
که مهابتش در معماری فرسوده و مهوع ساختمانهای رو به زوال،
تکههای تقطیعشدهی هیولاییست که در هر آن،
سری تازه از سطر پیش وام میگیرد و در انباشت کلمات،
چنان مینماید که چیزی جریان چیزی را بدل به وضعیتی دیگر میکند
مثل همان آن که روی یک سطر مینشینی
و به گفتگو با نیستی پیش میروی
گورستانی از امحا
نحوهای تصعیدی
لبهای بخارشده و رانهای گشوده به کلمات تازه
انقلابی علیه معماری چهره در بانکها
کشتارگاههای قسطی و درهایی که به رویی دیگر گشوده میشود
پس از دفع اسپرمهای ملی و شقهای نازلشده
در خستگی مایل به خواب نابرابر، ناکافی
و سبعیت صورتی که جزئی از اشیاء میشود
با تاریخی از میلیاردها جمجمهی پیش رو
در سفرههای زیرزمینی مرگ، که خاکهای اساطیری
قهقهههایی شکافان سر میدهند
چرا که هر شعاع، شمشیریست که از نهایت امر سخن دارد:
فساد گوشت، مدفوع و لغزشهای طبقاتی
که بر مبنای نشانههایی چکششده
بر هر سال ممتد میشود
و فضاهای نامکشوف، به نوشتاری دیگر میل خواهند کرد
در بدویتی بیگانه با زبان نهادهشده در تن جمعی
که قرار است ماشینی باشد برای همه فهمی،
برای برقراری ارتباط در ارتفاع محدود،
باید دست به جنایتی علیه خیال زد،
علیه وضعیتی در نوشتار، و غیر از آن، لازم است
شورشی در کلام عیان کرد، تا آشناییزدایی
به وضعیتی دیگر منجر شود،
به دری که استخوان را به کوههای تکین میگشاید.
خرداد 1402
صورت که از خون ساخته میشود
چرخان بر قطاعهای دیدن.
شمایلی از اتاقهای گاز، در مچهای قتل نهان است
در حلقهی طنابها، گردانهایی از وحش دست به دست میشود.
باید صفحهی تازهای گشود
از بدن فردا -ظاهرشده از میان شورش و زبان-
در تن زیست-شناختی با محوریت سکس و بنای زایش
معماری مخابرهشده به اندیشه، فضایی برای ترکیب نیروهای ناهمگون است:
گلویی که بنای کلمات را در هم میریزد،
زمین تازهای از چرخش آتش-
تنی از شورها در میان
که زبان را به سویی دیگر میخواند:
رفیق تو منم، همو که صورت بر تنهاییاش میکشی
و سرخ در دل شب ویرانههایت را میسوزانی
در دل شب که هجوم از دندان حرامیان تن میگیرد
و حجمی میشود برای تقطیع:
آنسو که چاقو از ماه میگیری
شعاع موحشی از بریدن میشوی.
چگالی یک بوسه بر تنت میلغزد
نیروییکه از تشدید زبان میگیری
و در خیابان پرسه میزنی
سطری از تبار آتش
که در خون گر میگیرد
در خیال یک، در حدود سنگهای زمین،
برودتی نقش-بسته پشت بر پشت،
بوسه بر بوسه، که تن مرتفع میشود
قله از پس قله، چیزی موهوم واضح میشود
روز به روز، امر غایب ظاهر میشود
کلمه به کلمه، معنایی حفر میشود
دوایری از حلقههای جدلی، کورههایی از آدمیان،
گلوی کورهراههای جنگلی، جنگی میخواند:
حوالی خون خانهایست که پیدایش دستهاست
دستهای تاریخ، با گوشت جهتمند،
با چشمهای بیشتر از هشت ساعت کاری،
با چشمهای پرسشگر که ثبوت را ویران میسازد
با حفرههای چشمها، چشمهای مدفون، مدفنی مهیب از چند میلیون چشم،
مغاکی عظیم در دل شب، مغاک سرخ سالیان، تو را خواهد بلعید
دریایی که از خون کشتار ناآرام است.
خرداد 1402
تابستان هولناک در افقی که به آن خیره شدهام
از پنجرهام به سوی خیابانها
جایی که همه آنجا خواهند بود
در حال قدم زدن، دید زدن اطراف در فضای باز
مشکوک به قلب یکدیگر برای گشودن آتش
در سراسر خیابانها
همان خیابانها که هر روز درباره آنها میخوانی
شبکهایست که سفر میکنیم از راه آن به مرکز
انرژیست که حیات را سرشار میکند
و شکافنده سوزان است شادان بر سراسر پرده
بیش از این دیگر نمیتوانم نشستن!
میخواهم جایی بروم که احساس شرارتی چنین نداشته باشم
ترک کنم این جزیره خُرد را پیش از فروریختن پلها
(قلب من هم بریدگیهایی دارد)
نه میخواهم نشسته باشم در میان به تماشای فیلم
سپس درون سرم به خواب روم
کسی به آن میکوبد با الوار گران چون دشمن
کسی که قرار است به صورتی چنان تغییر کند که برای تو شناختنی نیست
سپس ناپدید میشود پشت پنجره پشت اسلحه
مانند قهرمان تنهایی که در خیابان اصلی کمین کرده است
با اضطراب فریاد میزند کجایی؟ تنها میخواهم بدانم
تمام زوایای مرگ ممکن است زیر آسمان آمریکا!
به سختی میتوانم تمام ساختمانهای آلودهکننده آسمان را ببینم
مگر اینکه به رگباری از بطریها بدل شود
سپس برای لحظهای واضح میشود جا که نفس میکشی
و میبینی هنوز زندهای چون همیشه و بودن را میخواهی
اما مایلی جای دیگری باشی شاید آفریقا
بیاغاز دوباره به تمامی همانطور که دوران تاریکتر و تاریکتر میشود
و جهان به راهی خواهد رفت که من همیشه اندیشیدهام همان خواهد بود
چون برنده کسیست که او را خارج از گذشته اشتراکی خود باز میشناسیم
که دوباره در گور میچرخد
بسیار مهم است وقتی کسی میمیرد او را جایگزین کنی
و هرگز یک دقیقه را هم حرام نکنی
حالا، اگه نوشتن خلاق تدریس میکردی،
پرسید، به اونا چی میگفتی؟
بهشون میگم که رابطه عشقی بیرحمی داشته باشن
همورویید، دندونای خراب،
و نوشیدن شراب ارزون،
دوری کردن از اپرا و گلف و شطرنج،
برای ادامه تغییر سر تخت خوابشون رو
از این دیوار به اون دیوار تغییر بدن
و بعد به اونا میگم که
یک رابطه عشقی بیرحم دیگه داشته باشن
و هرگز از روبان ابریشمی ماشین تحریر استفاده نکنن،
از پیک نیک خانوادگی دوری کنن
یا تبدیل به یه عکس شدن در باغ گل رز،
همینگوی رو فقط یه بار بخونن،
از فاکنر بگذرن،
گوگول رو رد کنن،
به عکسهای گرترود استاین خیره بشن
و شروود اندرسن رو توو رختخواب بخونن
وختی که دارن ریتز کراکر میخورن،
ضمنا اونایی که مدام از
آزادی جنسی حرف میزنن
بیشتر از شما وحشتزده هستن.
به ای. پاور. بیگز گوش کنید
از رادیو وقتی که
در حال پیچیدن تنباکوی بول دورهام در تاریکی هستید
در یه شهر غریب
با یه روز دیگه به اجاره
بعد از ترک کردن
دوستان، اقوام و کارها.
هرگز خودتون رو برتر تصور نکنید و یا برحق
و هرگز سعی نکنید که چنین باشید.
یک رابطه عاشقانه ناشاد دیگه رو تجربه کنید.
یه مگس رو یه پرده تابستونی رو تماشا کنید.
هیچوقت سعی نکنید که موفق و کامیاب بشید.
بیلیارد بازی نکنید.
درست و حسابی خشمگین بشید
وقتی میبینید که لاستیک ماشین پنچرشده.
ویتامین مصرف کنید اما وزنه نزنید یا به طور منظم ندوید.
بعد از تمام اینها
روش کار رو وارونه کنید.
رابطه عاشقانه خوشی داشته باشید.
و چیزی که
ممکنه یاد بگیرید
اینه که، هیچکسی چیزی نمیدونه-
نه دولت، نه موشها
نه شلنگ باغستان یا ستاره قطبی.
و اگه روزی مچ من رو بگیری
که در حال تدریس نوشتن خلاق هستم
و این متن رو برام بخونی
یک A سرراست برات ظاهر میکنم
درست از بشکه ترشی.